به او آموخته میشود که برای خوشایند واقع شدن باید درصدد مورد خوشایند قرار گرفتن برآید. باید خود را شیء کند؛ بنا بر این باید از استقلال خود چشم بپوشد. با او چون عروسکی زنده رفتار میشود و آزادی را از او دریغ میدارند؛ به این ترتیب یک دور پدید میآید؛ زیرا او هر چه کمتر آزادیاش را به قصد دریافتن، ادراک و کشف دنیایی که احاطهاش میکند به کار ببرد، دستاویزهای کمتری در آن مییابد، کمتر جرأت میکند خود را به مثابه نفس آشکار کند؛ اگر در این مورد تشویقش کنند، میتواند همان وفور آکنده از زندگی، همان کنجکاوی، همان روح ابتکار و همان تهور پسربچهها را از خود نشان دهد.
Nika
کودک تا وقتی که برای خود وجود دارد از لحاظ جنسی نمیتواند خود را متفاوت بداند. بهنظر دخترها و پسربچهها، تن در درجه اول، درخشش نوعی ذهنیت است، وسیلهای است که ادراک جهان را انجام میدهد: آنها از طریق چشمها و دستها جهان را درک میکنند نه به یاری اندامهای جنسی.
Nika
پدر به دخترهایش اجازه نمیداد که شبهنگام تنها از خانه بیرون بیروند، زیرا میترسید که به آنها تجاوز کنند
Nika
کلمه عشق برای مرد و برای زن، دو معنای متفاوت دارد. آنچه زن از عشق درک میکند نسبتاً روشن است: عشق، فقط از خودگذشتگی نیست، هدیه کامل جسم و جان، بدون قید و شرط، بدون هرگونه رعایت و ملاحظه و از هر جهت است. همین عدم قید و شرط است که از عشق او ایمانی، یگانه ایمانی که زن داشته باشد، میسازد. اما مرد اگر زنی را دوست داشتهباشد، همین عشق را از زن میخواهد؛ در نتیجه او بسیار دور از آن است که هراحساسی را که برای زن تقاضا میکند برای خود نیز بخواهد؛ اگر مردانی یافت شوند که همین نیاز واگذاری کامل را احساس کنند، عقیده من این است که آنها مرد نیستند.
bookwormnoushin
چه بدبختیئی است زن بودن! اما وقتی انسان زن باشد، بدبختی واقعی این است که خود شخص نداند این امر بدبختی است.
bookwormnoushin