بعضیوقتها عشق یعنی دل بستن.
اما بعضیوقتها یعنی دل کندن.
معصومه توکلی
«نمیدونم، خانم آنیلی. به نظر من همین احساس دربوداغون بودنمونه که یهجورهایی ما رو زیبا میکنه و ما رو تبدیل میکنه به همینی که هستیم، نه بیعیب بودنمون.»
سمانه انصاف جو
«همهش ـ دارم ـ تخممرغ ـ حروم میکنم! خیلی احمقم!»
«لازمهٔ یاد گرفتن، تمرینه عزیزم. علوم همینه؛ راههایی رو که جواب نمیدن پیدا میکنی تا بتونی بفهمی کدوم راهها جواب میدن.»
majedeh
وقتی کل دنیا میخواست بهم آسیب بزند، چطور میتوانستم آنیلی شجاع و عاقل باشم؟
majedeh
انگار همهچیز زندگی به تمرین ختم میشود، اما اگر آدم نتوانست تمرین کند چه؟ وقتی تخممرغ اینقدر خرج برمیدارد و پیانو حتی بیشتر چه؟
majedeh
اگه آماده بودی که شجاعترین و عاقلترین نوع ممکن از آنیلی باشی، توی همین لحظه چیکار میکردی؟
majedeh
این روزها تقریباً همانقدر که گریه میکرد، آه هم میکشید.
anne...
«پول تخممرغها رو میدم، قول میدم. یه راهی برای پول درآوردن پیدا میکنم. شاید بتونم حیوونهای مردم رو ببرم پیادهروی روزانه، یا...»
majedeh
مامان دوباره آه کشید؛ این روزها تقریباً همانقدر که گریه میکرد، آه هم میکشید. بعضی وقتها فکر میکردم شاید مدل نفس کشیدنش اینطوری است؛ انگار دنیا داشت شانههایش را محکم فشار میداد و او اصلاً نمیتوانست نفس عمیق بکشد.
anne...