بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختر آفریقا | طاقچه
تصویر جلد کتاب دختر آفریقا

بریده‌هایی از کتاب دختر آفریقا

نویسنده:گلوریا ولان
امتیاز:
۴.۶از ۲۳ رأی
۴٫۶
(۲۳)
حرف‌هایی که آدم موقع عصبانیت می‌گه به‌ندرت ارزش به زبون آوردن داره
booklover
می‌خواستم توی مدرسه دوست پیدا کنم، ولی دیر آمده بودم و رفاقت‌ها شکل گرفته بود. نمی‌توانستم به دنیایشان راه پیدا کنم. حرف‌هایشان رمزآلود بود و نمی‌توانستم رمزگشایی کنم.
(:Ne´gar:)
کانورو به صورتم خیره شد و با لحنی غمگین، اما جدی گفت: «هر چقدر هم از اینجا دور بشی، باید من رو توی قلبت نگه داری. اگه تنها شدی، بدون که من هر ساعت به تو فکر می‌کنم. اگه بین آدم‌های بد گرفتار شدی، باید مثل شیر باشی. خودت رو قوی کن و منتظر فرصت بمون. بالاخره وقتش می‌رسه و اون‌وقت برمی‌گردی پیشمون.»
(:Ne´gar:)
«اندکی صبر کنید تا روزهای بهتری از راه برسد.
booklover
صداقت پیچیده‌تر از این حرف‌هاست.
booklover
انگار رها کردن سرزمین محبوبم سرنوشت همیشگی‌ام بود.
(:Ne´gar:)
به نظرم همیشه قصه خیلی بهتر از هر کتاب تاریخی که مجبور بودم بخوانم، می‌توانست داستان‌ها را زنده نگه دارد.
SARINA
بدون بوسهٔ شب به‌خیرِ همیشگی به رختخواب رفتم، چون مادر گفت نباید نزدیکش بشوم.
(:Ne´gar:)
کلاس‌ها هم دیگه نباید تشکیل بشن، اگه بچه‌ها کنار هم باشن ممکنه آنفولانزا پخش بشه.
(:Ne´gar:)
روزنامهٔ محلی پر بود از اخبار دلهره‌آوری که نشان می‌داد این بیماری در همه‌جای دنیا فراگیر شده است. اما مثل جنگ که در ماه نوامبر تمام شده بود، انگار این بیماری هم از ما خیلی دور بود؛ مثل قصه‌ای بود که واقعی شده. وقتی از بیمارستان بیرون رفتم، به آن‌سوی دشت‌هایی نگاه کردم که چند کیلومتر تا پای تپه‌های دوردست امتداد داشتند. یکی از آیات کتاب مکاشفه همیشه مرا می‌ترساند: «وقتی به آنجا نگاه کردم، اسب رنگ‌پریده‌ای را دیدم که نام سوارش مرگ بود و دنیای مردگان به دنبالش می‌آمد.» احساس کردم اسب سپید و سوارش در این دشت‌ها می‌تازند و دنبال ما می‌گردند.
(:Ne´gar:)
به نظرم همیشه قصه خیلی بهتر از هر کتاب تاریخی که مجبور بودم بخوانم، می‌توانست داستان‌ها را زنده نگه دارد. مطالب کتاب‌ها را فراموش می‌کردم، ولی قصه‌ها در خاطرم می‌ماندند.
(:Ne´gar:)
با لحنی غمگین، اما جدی گفت: «هر چقدر هم از اینجا دور بشی، باید من رو توی قلبت نگه داری. اگه تنها شدی، بدون که من هر ساعت به تو فکر می‌کنم.
هفتصد و چهل و نه
وقتی از بیمارستان بیرون رفتم، به آن‌سوی دشت‌هایی نگاه کردم که چند کیلومتر تا پای تپه‌های دوردست امتداد داشتند. یکی از آیات کتاب مکاشفه همیشه مرا می‌ترساند: «وقتی به آنجا نگاه کردم، اسب رنگ‌پریده‌ای را دیدم که نام سوارش مرگ بود و دنیای مردگان به دنبالش می‌آمد.» احساس کردم اسب سپید و سوارش در این دشت‌ها می‌تازند و دنبال ما می‌گردند.
هفتصد و چهل و نه
«توی این دوره و زمونه زن‌ها همه کار می‌کنن. حتی دکتر هم می‌شن.»
booklover
«وقتی به آنجا نگاه کردم، اسب رنگ‌پریده‌ای را دیدم که نام سوارش مرگ بود و دنیای مردگان به دنبالش می‌آمد.
booklover
به زبان سواحیلی می‌گفت واسی‌واسی، یعنی عجب گرفتاری‌ای
نور

حجم

۱۵۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۵۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد