کتاب افسانهی نمکی و پهلوان حسن کچل
معرفی کتاب افسانهی نمکی و پهلوان حسن کچل
رمان نوجوان افسانهی نمکی و پهلوان حسن کچل، رمانی فانتزی برای نوجوانان است که بر اساس افسانه های ایرانی نوشته شده است. این کتاب را یاسر شیروانی جعفربیگلو نوشته است.
درباره کتاب افسانهی نمکی و پهلوان حسن کچل
هزاران سال پیش زمانی که دنیا هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، سرزمینهای بیگانه با هم متحد شدند و به سرکردگی اسمشو نبر به ایران زمین حمله کردند، تا قدرت دنیای افسانهها را به دست بیاورند. اما غافل از اینکه مردم ایران زمین با شجاعت تمام و اتکا به روح غیوری که در وجود تک تک مردمش بود، جلوی تمام سرزمینهای بیگانه ایستادند و همهشان را شکست دادند و متحدان بیگانه را مجبور به عقب نشینی کردند و بار دیگر روح غیور ایرانی که شامل مرام پهلوانی، شجاعت، از خود گذشتگی، دلاوری و هم نوع دوستی و وطن پرستی بود بر دشمن بیگانه پیروز شد و ایران زمین را از گزند دشمن حفظ کرد. اما دشمن زخم خورده کاملا نابود نشد و از تصمیمش منصرف نشد و به غار نکبت و ذلالت خودش برگشت، تا دوباره با نیروی تازه نفس و نقشه های جدید به ایران زمین حمله کند.
خواندن کتاب افسانهی نمکی و پهلوان حسن کچل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام نوجوانان علاقهمند به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب افسانهی نمکی و پهلوان حسن کچل
شهرزاد زد که رو به روی آینه خواب نورد نشسته بود و داستان شنگول و منگول و حبه انگور رو داشت تعریف می کرد. شهرزاد وسط قصه گفتنش برای اینکه صداش وارد آینه خواب نورد نشه دستش رو جلوی چشم هاش گرفت و برگشت سمت نمکی گفت: «دادشی چرا امشب اینقدر زود اومدی. مگه همه درها رو چک نکردی؟» نمکی که فکر این زود برگشتنش رو نکرده بود، یکدفعه هول شد، ولی سریع به خودش اومد و گفت: «امروز توی راه رو دویدم و همه درها و دروازه ها رو چک کردم. حالا اومدم یه سر به خواهر گلم بزنم. شب بخیر بگم و برم بخوابم.» شهرزاد لبخند مهربونی زدی و گفت: «قربون دادش زرنگم برم. پس تندی برو بخواب که امشب دارم قصه شنگول و منگول و حبه انگور رو تعریف می کنم.» نمکی خندید گفت: «آبجی مثل اینکه یادت رفته من دیگه بزرگ شدم و جوون رشیدی شدم واسه خودم. دیگه آینه خواب نورد تو خواب من نمیاد. دیگه دارم مثل آدم بزرگ ها خواب های شیرین و تلخ و غمگین و شاد می بینم.» شهرزاد خندید گفت: «کاشکی آینه خواب نورد می تونست توی خواب آدم بزرگ ها هم بره تا شب ها به جای خواب های عجیب و غریب، قصه های قشنگ قشنگ ببینن.» نمکی سریع به سمت خواهرش اومد و پیشونیش رو بوسید و گفت: «من که رفتم توی اتاقم بخوابم. شبت بخیر خواهر گلم. فراد صبح می بینمت.» شهرزاد به سمت آینه خواب نورد برگشت، شب بخیر گفت و دست هاش رو از روی چشم هاش برداشت و شروع به تعریف ادامه داستانش کرد.
نمکی توی مسیر رفتن به اتاقش سری هم به اتاق پدر و مادرش زد. آروم در زد، صدای خروپف بلند پدر و مادرش رو شنید که توی خواب عمیق فرو رفته بودند. نمکی بدون اینکه در رو باز کنه، آروم پشت در گفت: «شب بخیر بابا نوروز و ننه سرما.» بعد به سمت اتاقش رفت.
حجم
۳۳۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۶۴ صفحه
حجم
۳۳۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۶۴ صفحه
نظرات کاربران
خیلی خوبه
نویسنده اصول ابتدایی نگارش داستان رو رعایت نکرده و با زبان محاوره کارو نوشته که اصلا جالب و حرفه ای نیست.