#۱۴۸ داستانی جذاب و خواندنی از مک بارنت با تصویرگری خوب جان کلاسن بود که پایان فوق‌العاده‌ای هم داشت. به نظرم محوریت این داستان با "اردک" پرشور و شجاع داستان بود که گفت حتی اگر گرگ مرا بخورد، من قصد خورده شدن ندارم. وقتی هم موش از او پرسید "دلت برای آن بیرون تنگ نمی‌شود؟"، با صراحت گفت: "نه، نمی‌شود." پایان جالب داستان هم به دنبال همین اتفاقات رقم خورد که معانی زیادی می‌تواند داشته باشد. (کاش می‌فهمیدم!!) در مجموع مطمئنم برای کودکان و نیز بزرگترها خواندنی است. پس بخوانید.

داستان بامزه ای داشت، دختر هشت ساله من خیلی خوشش اومد🍒🍓

جذاب بود، ایده جالبی داشت.

به نام خدا اتفاقا مختلف برای افراد مختلف رخ می‌ده، مهم اون عینکی هست که تو به چشمت می‌زنی. دقیقا همون عینک هست که دنیا رو برات سیاه یا سفید جلوه می‌ده. تو کتاب یک اردک، یک گرگ، یک موش، نویسنده با قلم زیبا و روانش، آروم آروم میاد و عینک خوش بینی رو، رو صورتت می‌ذاره. اردک کوچولویی که جان راسن تصویرگر، متولدش کرده درس خوش بینی رو به ما یاد می‌ده. تصاویر خیلی جذاب و دل نشین هستند. فکر کن تو شکم گرگ باشی ولی راحت و بی خیال رو تخت دراز کشیده باشی! والدین می‌تونن از این کتاب استفاده کنند و در یک فرصت طلایی بعد از مطالعه‌ی کتاب، در مورد اتفاقات مختلف با فزرندشون صحبت کنند. تمام زوایای مثبت و منفی رو در نظر بگیرند و به بهونه‌ی اردک و گرگ و موش، دیدگاه فزرندشون رو تغییر بدهند.

خیلی جالب و کیوت بود😍😍😍

بامزه و کوتاه

کتابی که میشه ازش مفاهیم خیلی زیاد و متفاوتی برداشت کرد، مناسب کودک و بزرگسال. کنار اومدن با شرایط، سندروم استکلهم امید، تغییر شرایط و....

بسیار قشنگ و جذاب بود👌 بخشی از متن کتاب: یک روز صبح زود موشی، گرگی دید. و گرگی فوری او را یک لقمه ی چپ کرد. موش گفت : (اوه، وای! خدایا! من اینجا توی شکم این هیولا گیر افتاده ام. به گمانم این آخر کار است.) یکی داد زد : (ساکت شو! می خواهم بخوابم.) موش جیغ زد: (کی آنجاست؟) و...

از خوندنش لذت بردم. رابطه این سه تا موجود شکل متفاوتی پیدا می‌کنه... یه شکل غیرمعمول... لبخند به لبتون میاره. مثل خیلی از کتابای خانم حضرتی...