نظرات کاربران درباره کتاب شهید مهدی باکری؛ نیمه پنهان ماه ۶

شهید مهدی باکری به روایت همسر بخشهایی از کتاب: - فرمانده لشکر که شد، خودش چیزی نگفت. فاطمه از حمید آقا شنیده بود. مهدی که آمد، گفتم "سلام آقای فرمانده." جا خورد. گفت "این حرفها چیه؟" و دیگر به روی خودش نیاورد. - دستم را بردم جلو که یک تکه از نان بکنم. گفت "تو نباید از این نانها بخوری." گفتم "چرا؟" گفت "این نون مال رزمنده هاست" گفتم "من هم زن رزمنده ام" گفت "نه فقط رزمنده ها" شب را من با خرده نانهایی که داشتیم سر کردم. خیلی مراعات میکرد. به قول مادربزرگشان، این دوتا برادر، مهدی و حمید را میگفت، شورش را درآورده بودند. میگفت "برید ببینید بعضی از همین پاسدارها به کجاها رسیده اند، چه دم و دستگاهی به هم زده اند." و شاهد مثال می آورد. مهدی شانه های مادربزرگ را بغل میگرفت و تکان میداد و میگفت "مادربزرگ، ضد انگلاب شده ای ها!" و میخنداندش. -خودکارش گوشه اتاق بود. برداشتم که بنویسم.، یک داد زد "اون خودکار رو بذار سر جاش." گفت: "از خودکار خودمون استفاده کن اون مال بیت الماله، نه استفاده شخصی." ترسیدم. فکر کردم چی شده من فقط میخواستم اسم چندتا سبزی را بنویسم؛ همین. گفتم: "تو دیگه خیلی سخت میگیری." تا آمدم از فلان و بهمان بگویم، گفت: "به کسی کار نداشته باش. ما باید ببینیم حضرت علی و امام چطور زندگی میکنند."

کوتاه و مفید بود این کتاب در کنار جذابیتی که داشت بسیار تاثییر گذار هست و برای کسانی خوبه که شهدا رو دوست دارن

خیلی قشنگ بود . همیشه با خودم به میگم خوش به حال همسران و مادران شهدا که سعادت همسری کردن و مادری کردن برای بهترین مخلوقات خدا رو داشتند . کاش خدا یه زندگی مثه زندگی شهدا به من میداد

با اینکه که کوتاه بود ولی جذاب بود و دلنشین...

کتاب بسیار زیبا و خلاصه ای از خاطرات زندگی مشترک ۴ ساله‌ی صفیه مدرس با شهید مهدی باکری! یک زندگی بسیار ساده و در عین حال بسیار عاشقانه! از خواندنش لذت بردم. ...

مختصر ،مفید ،عاشقانه 🥲🤍