نظرات کاربران درباره کتاب دو روز مانده به پایان جهان
۴٫۷
(۱۸)
ترمه🍁
مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشههای سرخ انگور آویزان.
مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت. فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچهای است و عمریست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت. و از آن پس تاکی که همسایهی ما بود، رفیقم شد.
و او بود که به من گفت: همهی عالم میروند و همهی عالم میدوند، پس تو هم رفتن و دویدن بیاموز.
من خندیدم و گفتم: اما چگونه بدویم و چگونه برویم که ما درختیم و پاهایمان در بند!
او گفت: هر کس اما به نوعی میدود. آسمان به گونهای میدود و کوه به گونهای و درخت به نوعی.
تو هم باید از غورگی تا انگوری بدوی.
و ما از صبح تا غروب دویدیم. از غروب تا شب دویدیم و از شب تا سحر. زیر داغی آفتاب دویدیم و زیر خنکی ماه، دویدیم. همهی بهار را دویدیم و همهی تابستان را.
وقتی دیگران خسته بودند، ما میدویدیم. وقتی دیگران نشسته بودند، ما میدویدیم و وقتی همه در خواب بودند، ما میدویدیم. تب میکردیم و گُر میگرفتیم و میسوختیم و میدویدیم. هیچ کس اما دویدن ما را نمیدید. هیچ کس دویدن حبّهی انگوری را برای رسیدن نمیبیند.
و سرانجام رسیدیم. و سرانجام خامی سبز ما به سرخی پختگی رسید. و سرانجام هر غوره، انگوری شد.
من از این رسیدن شاد بودم، تاکِ همسایه اما شاد نبود و به من گفت: تو نمیرسی مگر اینکه از این میوههای رسیدهات، بگذری. و به دست نمیآوری مگر آنچه را به دست آوردهای، از دست بدهی. و نصیبی به تو نمیرسد مگر آنکه نصیبت را ببخشی.
و ما از دست دادیم و گذشتیم و بخشیدیم؛ همهی دار و ندار تابستانمان را.
***
مادرم خواب دید که من تاکم. تنم زرد است و بیبرگ و بار؛ با شاخههایی لخت و عور.
مادرم اندوهگین شد و خوابش را به هیچکس نگفت. فردای آن روز اما خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم که درختیام بیبرگ و بیمیوه. و همان روز بود که پاییز آمد و بالاپوشی برایم آورد و آن را بر دوشم انداخت و به نرمی گفت: خدا سلام رساند و گفت: مبارکت باد این شولای عریانی؛ که تو اکنون داراترین درختی. و چه زیباست که هیچ کس نمیداند تو آن پادشاهی که برای رسیدن به این همه بیچیزی تا کجاها دویدی!
از متن کتابِ عزیز 😊
پ.ن 1 :که چنین خوب چرایی؟؟!!
پ.ن 2 : گمانم در شب های ماه مبارک می چسبد زیاد....
sara.kh
بسیار عالی
گمشده در دنیای کتاب ها :(
«اگر به شما بگن ، تنها دوروز از عمرتان مانده و جهان بعد از این دو روز از بین میرود ، چه حالی میشید ؟... چه کارایی انجام میدید؟!..
محشر بود محشر .
اگه از این کتاب خوشتون اومد پیشنهاد میکنم فیلم «فاجعه ی جغرافیایی »رو هم ببینین توی همین مایه هاست .
عاطفه
ما همه ماهیانیم، بی تابِ دریای دوست.
__________
لطافت از واژه واژه ی این کتاب می چکد..
یاد این بیت می افتم :
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری ست معرفت کردگار
هر برگ درختی ما را به یاد خالق عظیمش می اندازد و هر برگ این کتاب نیز ما را به معرفتی از خدا می رساند حتی اگر این معرفت به قدر یک قطره اشک، کم باشد.
کاربر ۶۲۵۵۷۷۱
بینهایت کتاب زیبا و کاملی هس . پرمحتوا و عمیق و پر از درس و اگاهی البته هر انکس که دریافتش کند
کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
بسیار دلنشین
مهدی
حرف نداشت
Mohammad Hadi Zare
خانم نظر آهاری رو صد در صد تایید میکنم و به همه پیشنهاد میدم کتاباشونو
به شدت روایت ها و تعابیر کتابا گیرا و اثر بخشه و هر خواننده ای رو مجذوب میکنه ، کمتر نویسنده ای توی تشبیه ها و داستانای تمثالی انقد همه چیزو جور درمیاره
من ک با خوندن هر داستانش واقعا حس عجیبی میگیرم ، با اینکه کتابهاشون برای نوجوان ها هست بیشتر ولی من به همه سنی پیشنهاد میکنم چون مطمئنم این تفسیر ها از زندگی و عشق رو تابحال تجربه نکردید!
حجم
۳٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
حجم
۳٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد