نظرات کاربران درباره کتاب قدرت بیقدرتان
۴٫۰
(۲۳۶)
کاربر ۱۱۵۸۰۱۳
ایده ی اصلی کتاب واقعا مفیده فقط مشکلش اینه که زبانش کمی سنگینه و اینکه از اواسط کتاب حس کردم دیگه حرف جدیدی برای گفتن نداره و فقط داره ایده کتابو شرح و بسط میده
Sana Darabi
کتاب بسیار جالب و پرمحتوایی هست. اما پیشنهاد میکنم با یک ترجمه دیگه بخونید. ترجمه بسیار ضعیف و گنگ...
mohammad reza abdollahi nadi
این کتاب واقعا کتاب فوقالعاده ای است... فلسفه زندگی است در زیر دست و پای یک اجباری که بر ما سایه افکنده، و ما رو از نور واقعیت محروم کرده.
رفتار بی قدرتان اگر هوشمندانه باشد می توانند قدرت را برای بهبود وضعیت زندگی خودشان در خدمت بگیرند؛ نه اینکه در تمام عمر فدایی قدرت باشند.
کاش همه مردم ایران این کتاب رو بخونن
ر.د.ب
کتاب خوبی بود. تا اواسط کتاب، کاملا با تمام وجود درکش کردم. از یکجایی چون با شرایط اون زمان آشنا نبودم و دانش سیاسی بالایی ندارم، نتوستم درک کنم.
کلا بعضی وقتها با ترجمه های آقای دیهیمی عزیز مشکل پیدا میکنم، نه اینکه مشکل از ایشون باشه، مشکل بنده هستم که خیلی دانش سیاسی و فلسفی ندارم و درک بعضی از متن ها برای من مشکل میشه چون ایشون با دیدگاه حرفه ای ترجمه کرده و انتظار داشته خوانندگان هم به همون حد حرفه ای باشند.
در کل خوشحالم که در زمانی زندگی میکنم که مترجم هایی مثل آقای دیهیمی را داشته.
hossein n
کتاب بدی نیست و تحلیل عمیق و جالبی از ساختار حکومت در نظامهای پساتوتالیتر و شیوه انطباق جامعه با آن ارائه میکند. اما متاسفانه آنچه که در چند بخش اولیه کتاب به درستی واکاوی میشود، در ادامه و تا پایان آن مکررا تکرار میگردد تا آنجا که به مرحله توضیح واضحات میرسد. در مجموع خواندن بخشهایی از این کتاب را به همه توصیه میکنم.
❤ محمد حسین ❤
این کتاب توسط واتسلاف هابل، نمایش نامه نویس و دگراندیش نوشته شده ک بعد از فروپاشی نظام کمونیستی، به مقام ریاست جمهوری چک اسلواکی هم رسید. کتاب شامل مقالات و مستنداتی از کشور چک اسلواکی در زمانِ حکومت کمونیستی در این کشور هست.
در ظاهر حکومت کمونیستی، دیکتاتوری نبوده و همه دنیا از بیرون، ظاهر خوبی از اون میدیدن ک مشکلی نداره. ولی در اصل، عده قلیلی با استفاده از ایدوئولوژی بر مردم حکومت میکنن و نوع حکومتشون هم دست کمی از دیکتاتوری نداره و فساد و بی عدالتی توی اون موج میزنه و مردم تحت خفقان و سرکوب شدید و نبود آزادی زندگی میکنن. هاول توی کتابش برای روشن شدن مخاطبش، مثال ساده ای میزنه و یه سبزی فروش رو به عنوان نماد بی قدرتان (مردم عادی) نشون میده ک این شخص، اصلا به قدرتی ک داره ایمان نداره و همین مساله باعث میشه ناخواسته به حکومت کمک کنه و به نوعی درگیر فساد و دروغ بشه و همین مساله باعثِ تداومِ حکومتِ ظلم میشه و مردم در بدترین شرایط ممکن زندگی میکنن. کتاب رو به کسانی پیشنهاد میکنم ک به این موضوعات علاقه دارن و چون به موضوع سیاسی میپردازه، بعضی جاهاش ممکنه کُند و سنگین پیش بره. کتاب حجم زیادی نداره ولی من بالای ۶٠ تا بریده از داخلش به اشتراک میذارم، امیدوارم مورد استفاده دوستان واقع بشه😊
❤ محمد حسین ❤
maria
خواهش میکنم لطف دارید
maria
چقدر خوب توضیح دادی مچکر
سپهر
من خیلی از قسمت های این کتاب رو هایلایت کردم، واقعا مطالب خوب کم نداشت، اما توجه کنید نویسنده این کتاب که رییس جمهور چکسلواکی هم بوده، یه غربگرا بود که این کتاب رو علیه شرق نوشته، با استناد به مفاهیمی مثل توتالیتاریسم و دیکتاتوری از پیمان ورشو(اتحاد بلوک شرق) خارج شد، ولی وارد پیمان ناتو(اتحاد بلوک غرب) شد، از سیاست های کمونیستی شوروی و چکسلواکی بیزاری میکرد ولی حمله آمریکا به عراق رو تایید کرد، یجورایی بلوک غرب یه سری لغاتی مثل توتالیتاریسم و دیکتاتوری و اینا رو دستش داره که بچسبونه به بلوک شرق، در حالی که خیلی از این مفاهیم برای خودشون هم صدق میکنه، کتاب خوبیه ازش استفاده کنید ولی فکر نکنید حالا رازهای زندگی رو کشف میکنید نصفش بازی با کلماته خیلی احساساتی نشید
Amin D
هاول نشان میدهد که دارای اندیشه ای درخشان و شفاف است. بدیهی است که صرفا تمام آموزه ها و افکاری را که در شرایط سیاسی کشوری دیگر و با تاریخی دیگر نوشته شده نمیتوان به همه شرایط تعمیم داد - اندیشه ای که در این روزها و سالیان به راحتی به فکر هر ایرانی خطور میکند - اما با این حال فکر میکنم لب کلام وی نه فقط دارای اهمیت فوق العاده است بلکه میتواند درسهای صریحی برای ما هم داشته باشد که در ادامه آنها را جمع بندی میکنم. (کتاب یک نسخه کاملتر دارد که پاسخ ده نفر از نویسندگان دیگر را هم دربرمیگیرد و در نسخه مربوطه یعنی 1985 به آن خواهم پرداخت): یک - دگراندیشی وقتی رخ میدهد که نظام سیاسی دیگر نمی تواند به اعمال قدرت ظالمانه ادامه دهد تا ناهمسانی ها را از میان بردارد و از طرفی هم نمیتواند بخاطر عدم انعطاف سیاسی این ناهمسانی ها را در خود جای دهد. یعنی دیکتاتوری موجود آلت دست یک بوروکراسی سیاسی است که سعی میکند جامعه ای را از لحاظ اقتصادی و اجتماعی همسان کند
دو - معنای سنتی دیکتاتوری آن را حالتی گذرا میداند که وابسته به افرادی خاص در جایگاه قدرت است که نیروهای نظامی را در اختیار دارند و از بقیه مردم قابل تشخیص اند. اینها چندان ریشه های تاریخی ندارند و یا اتفاق غیرمترقبهای هستند یا نتیجه اتفاقی روندهای اجتماعی پیشبینی نشده. دیکتاتوری جدید میتواند مسیرش را از جنبشهای اجتماعی خاصی که سرچشمهاش بودهاند جدا کند. جنبشی که اصالت تاریخی دارد و به دیکتاتوری مدرن اساس محکمی میدهد و تبدیل به واقعیت اجتماعی و سیاسی جدیدی میشود. یکی از ویژگیهای این خاستگاههای تاریخی هم درک بجا از تعارضهای اجتماعی زمان خود بوده که بستر پیدایش چنین جنبشی شد. اما این خاستگاه تاریخی باعث میشود تا یک چنین دیکتاتوری ایدئولوژی خاصی در اختیار داشته باشد که قابل درک و ساختاریافته است، برای هر پرسشی پاسخی در آستین دارد، نمیتوان آن را نصفه و نیمه پذیرفت و در دنیایی که با بیگانگی و بهم ریختن قطعیتها شناخته میشود برای پیروانش جذابیت زیادی پیدا میکند چون به انسان نقطه اتکایی آسان عرضه میکند و معنایی به همه چیز میدهد. البته در قبال آن باید انسانها از عقل و وجدان و مسئولیتهای شخصی دست بردارند و آن ها را به مقام و مرجعی بالاتر بخشید. یعنی انسانها در چنین سیستمی این اصل اساسی را میپذیرند که صاحب قدرت، صاحب حقیقت نیز هست. بر خلاف دیکتاتوریهای سنتی که اعمال قدرت در آنها در لحظه و بیمقدمه بودند، سابقه نظامهای دیکتاتوری فعلی یا پساتوتالیتر به آنها پیچیدگی بی عیب و نقصی برای اعمال مستقیم و غیرمستقیم قدرت بر کل مردم دادهاست.
سه - شرایط جوامع و نظامهای سیاسی پساتوتالیتر با هم فرق دارند، امّا بین آنها اشتراکات مهمّی هم میتوان پیدا کرد. مثلاً اینکه مردم سالها کارهایی را انجام میدهند، یا به طور مستقیم یا غیرمستقیم به تبلیغ ایدئولوژی مورد تمایل حکومت مشغول میشوند چون صرفاً سالها روال کار همین بوده و همه همین کار را میکردهاند و اصولاً به نظر میرسد همین طور هم باید باشد. یک فرد در نظامی دیکتاتوری این کارها را با چه قصدی انجام میدهد؟ به این دلیل که کار خلاف هنجاری را انجام نداده باشد. کار خلافی نکند تا در صلح و صفا به زندگیاش ادامه دهد و منافع حیاتی خودش را داشته باشد. این نشانههای ایدئولوژیک لازماند چون زیربنای سست "اطاعت فرد از قدرت" و همینطور زیربنای سست قدرت را پنهان میکنند. وقتی یک دیکتاتوری کوچک، جدید و غیرساختار یافته باشد، روشهای اعمال ایدئولوژی میتوانند سادهتر و مستقیمتر باشند. ولی وقتی یک دیکتاتوری گسترش مییابد، سازوکارهای قدرتش پیچیده و چند لایه میشوند و عمر تاریخی طولانیتری بر سیستم میگذرد، ایدئولوژی از یک طرف صرفاً تبدیل به بهانهای برای ارتباط بین قدرت و مردم میشود و از طرف دیگر برای اعمال آن نیاز به نوعی بوروکراسی ساختاریافته است. چهار - اگر زندگی در ذات خودش در مسیر تحقق آزادی از طریق تنوع و تکثر است تا ساختارهای تازه و غیرمحتمل را شکل دهد و به نوعی دنبال ایدههای جدید باشد، درحالیکه یک سیستم پساتوتالیتر از طریق همرنگی و همسانسازی و نظم و انضباط به دنبال وضعیتهای محتمل در زندگی است، در نهایت عادت به وضعیتهای محتمل و ورود آنها به همه عرصههای زندگی چیزی جز محافظهکاری نیست. از این راه یک نظام دیکتاتوری به طور غیرمستقیم میتواند تسلط خودش را بر تمام جنبههای زندگی گسترش دهد. به مرور پارافراترگذاشتن از این وضعیتهای غیرمحتمل در درون هر فرد که تعبیر به نوعی شکستن حریم و انکار کلیت نظام میشود، در جنبههای خصوصیتر زندگی تبدیل به دورویی و ریا و دروغ میشود. چون باید وانمود کنند که این مغلطهها، نامگذاریهای غلط و اوضاع غیرطبیعی را باور دارند، یا با سکوت و دورویی از کنارش میگذرند، صدایش را درنیاورند و با همه این نابسامانیها بسازند و زندگی کنند. ریاکاری و محافظهکاری در کنار هم رشد میکنند تا ما را تبدیل به خود نظامِ دروغ کنند.
پنج - ایدئولوژی در یک نظام توتالیتر در ابتدا تفسیری از واقعیت است، تفسیری که قرار است همه اجزای نظام دیکتاتوری را در کنار هم قرار دهد، اما از آنجا که منافع ساختار قدرتی که باعث ایجاد این ایدئولوژی شده، اولویت دارد، به مرور این تفسیر از واقعیت به خدمت منافع درمیآید و این کار راهی جز تحریف و دورافتادن از واقعیتهای دنیای بیرونی ندارد. در نهایت ایدئولوژی تبدیل میشود به جهانی از ظواهر، آیین صرف، زبانی صوری و تشریفاتی که هیچ ربط معنایی به واقعیت ندارد. دیگر این واقعیت نیست که به فرضیههای برآمده از ایدئولوژی شکل میدهد، بلکه این ایدئولوژی است که با فرضیههایش میخواهد به واقعیت شکل دهد و به مرور تبدیل به خود واقعیت میشود. قدرت و واقعیت هر دو به خدمت ایدئولوژی درمیآیند و اینجاست که ایدئولوژی نباید فروبریزد، چون با تضعیف و فروریختن آن تمام ساختار قدرت و واقعیتهای شکلگرفته بر اساس آن نیز فرومیریزند. چطور ایدئولوژی میتواند فروبریزد؟ تا زمانی که مردم طرفدار آن دیگر حاضر نباشند زیر سقف دروغ زندگی کنند. شش - اگر یک نفر در نظامی آکنده از دروغ و نمایشهایش دست به طغیان بزند و بخواهد آزادانه و در حقیقت زندگی کند، گرچه چون دیگر شبیه به پیچ و مهرههای نظام رفتار نکرده خیلی زود هزینههایش را پرداخت خواهد کرد اما کارش یک نتیجه بسیار مهم دارد: با زیر پا گذاشتن قواعد بازی و بهم زدن آن، آشکارا نشان داده که همه اینها صرفا یک بازی است. نشان داده که همه اینها نمایشی بیش نیست، فریاد زده که امپراتور لخت است و چون واقعا لخت است اتفاق خطرناکی رخ داده. چرا؟ چون نشان داده واقعیتها میتوانند چیز دیگری باشند. زندگی در دروغ تنها تا زمانی ممکن است که دروغ امری همگانی باشد. این فرد نشان داده که بدیل و جایگزینی برای زندگی فعلی هم ممکن است. نشان داده که وضع موجود چقدر شکننده است. جستجو برای کشف حقیقت در همه چیز، در جزیی ترین مسائل روزمره تا مهمترینشان، و تبدیل کردن این جستجو به یک رکن زندگی واقعی همان چیزی است که نظام دروغ از آن میترسد؛ چون کلیّتش را زیر سوال میبرد. جستجو برای زندگی در حقیقت، عامل قدرت است. هفت - ما وقتی میتوانیم در نظامی دیکتاتوری دچار از خودبیگانگی شویم که چیزی اصیل در درونمان وجود داشتهباشد؛ چیزی که نسبت به آن بیگانه شویم. چیزی از جنس یک زندگی حقیقی، و نه یک زندگی در دروغ. به محض اینکه انسانها در یک لحظه وجودی خاص به این باور برسند که چنین زندگی اصیلی ممکن است، دیگر برای نظام دیکتاتوری خیلی دیرشده که بخواهد سیطره دروغ را به شکلهای جدید ادامه دهد. حکومت دست به برخوردهای نامناسب میزند و تلاش برای زندگی حقیقی هم شکل اپوزیسیون به خود میگیرد. قدرت اپوزیسیون در گروه سیاسی خاصی نیست، در همه آن مردمانی است که در یک لحظه میتواند برایشان سوال ایجاد شود، صبرشان لبریز شود یا دیگر دروغ را تحمل نکنند. نیرویی که در همه جامعه پخش شده و بنابراین حکومت هیچگاه کوچکترین تلاش برای نمایانشدنش را بدون سرکوب باقی نمیگذارد.
هشت - بسیاری از جنبشها در داخل یک ساختار دیکتاتوری، ماهیتی غیرسیاسی دارند و برمبنای نیازهای اساسی یک زندگی روزمره شکل میگیرند، ولی به مرور زمان بخاطر رویارویی با نظام رشد میکنند، به بلوغ میرسند و وجههای سیاسی مییابند. یعنی جنبشها از ابتدا برنامه یا انگیزه سیاسی پشتشان نیست. در واقع یک نظام دیکتاتوری برای خودش دشمنی سیاسی میتراشد: با جنبشها مقابله میکند و به رویاروییها جنبهای سیاسی میدهد. مردم به مرور یاد میگیرند درد و رنجشان چطور به عرصه عمومی بیاورند، میفهمند چطور مبارزه کنند، چطور همراه با جنبششان به بلوغ برسند و چطور هزینه دهند.
نه - مردم بالغ میشوند. اگر بخش بزرگی از مردم به برنامهها و الگوهای سیاسی بدیل و تاسیس احزاب مختلف مخصوصا از سوی اپوزیسیونهای شناختهشده بدبین یا حتّی بیاعتنا هستند و زود به دنبال این یا آن فرد و گروه راه نمیافتند به دلیل این نیست که نسبت به امور جمعی بیعلاقه شدهاند یا احساس مسئولیتپذیری جدّی ندارند. نمیتوانیم فرض را بر این بگذاریم که ناامیدی یا ترسی عمومی وجود دارد که باعث رخوت شدهاست. اصلاً این مساله نه تنها یک معضل اجتماعی یا سیاسی نیست بلکه از نوعی سلامت اجتماعی غریزی هم خبر میدهد. به این دلیل که مردم دریافتهاند دیگر شرایط آن طور که همیشه بوده نیست. از این به بعد نه فقط ما باید طور دیگری رفتار کنیم بلکه رفتار سیاسی و جمعی ما هم باید شکلهای تازه ای به خودش گرفته و از الگوهای قدیمی فاصله بگیرد. الگوهایی که شاید برای گذشتگان اصلا قابل درک نبودهاند. برای همین است که بسیاری از جنبشهای جدید بهجای این که از سوی سیاستمداران شکل بگیرند یک محقق، مورخ، نویسنده یا بازیگر را در راس خود میبینند. اینها نیروی محرک دگراندیشی در جامعه هستند و در ظاهر کاری به سیاست ندارند چون برخلاف سیاستمداران کهنهکار در قید و بند اندیشه و رفتار سیاسی سنتی نیستند و میتوانند تصویری معمولی و البته واقعیتر از شرایط را منعکس کنند. ده - هر طرح و برنامه ای که برای یک نظم سیاسی یا اقتصادی به حرفهای انتزاعی روی بیاورد صدایش شنیده نخواهد شد چون مردم احتمال موفقیت این برنامهها را اندک میدانند و حس میکنند اگر حرفهای سیاسی از شرایط ملموس و انسانی فاصله بگیرند و به حرفهای کلی و انتزاعی تبدیل شوند احتمالا به این معناست که در آینده ای نزدیک دوباره باید به شکل جدیدی از بندگی تن بدهند. دیگر مهم نیست قدرت در دست این حزب سیاسی باشد یا آن حزب و هرکدام چه تعریفی دارند. مساله اساسی این است که آیا تحت حکومت یک نظام سیاسی میتوان یک زندگی معمولی انسانی داشت؟ تغییر عمیق و واقعی و ماندگار دیگر از دل پیروز شدن یک گروه سیاسی بر گروه دیگر حاصل نمیشود بلکه از دل زندگی و تجربه زیسته انسانها باید بیرون بیاید. باید ناظر به شکلهای جدید زندگی باشد و در واقع این یک نظام جدید نیست که زندگی جدید میسازد بلکه از دل تجارب زندگیهای جدید نظامی تازه ساخته میشود
یازده - اپوزیسیون چیست؟ ساده ترین جواب در یک نظام دیکتاتوری این است که اپوزیسیون مصداق بدترین اتهامهاست؛ یعنی معادل "دشمن"، یعنی کسی که میخواهد حکومت را ساقط کند و بساط ایدئولوژی مسلط در نظام حاکم را برچیند. چنین کسی حتما از امپریالیسم جهانی هم کمک زیادی گرفته است تا به اهدافش برسد. با همین تعریف رسمی و برچسبهای رایجاش میشود کسی را به پای چوبه دار کشید. اما این تعریف حکومتی از اپوزیسیون فقط به درد دار زدن میخورد؟ نه! بزرگترین فایده مصادره واژه اپوزیسیون برای حکومت این است که میتواند انواع و اقسام حرکتهای اعتراضی با اهداف متنوع و از طرف گروههای گوناگون را بی اعتبار کند. دیگر آنهایی که صرفاً میخواهند صادقانه زندگی کنند وقتی برچسب اپوزیسیون بهشان میچسبد یعنی انگار این الزام برایشان به وجود میآید که موضع اصیل خودشان را باید کنار بگذارند. یعنی آنها هستند که در مواجهه با سایر گروههای اپوزیسیون و مخصوصاً گروههایی که دشمن آشکار سیستم هستند باید موضع متفاوت خود را بیان و فاصله خود را با این گروهها آشکارکنند. دیگر در تبلیغات حکومتی و پروپاگاندایش اصالتی برایشان وجود ندارد چون به جای اینکه اپوزیسیون - همچو معنای لغویاش - با پوزیسیون یعنی قدرت غالب حاکم مقایسه شود، مدام با دیگر گروههای اپوزیسیون مقایسه میشود و اندیشه اولیهاش مهم نیست بلکه بر فاصلهاش با سایر مخالفین و دشمنها تاکید میشود. اینگونه است که یک نظام دیکتاتوری ریشهدار میداند چطور در هر بزنگاه تاریخی اپوزیسیون را به دشمنان حواله دهد و توجه را از خواستههای اصلی آنها پرت کند. دوازده - دگراندیش فردی نیست که یکشبه به وجود بیاید و هیچ دگراندیشی هم نمیتواند به یکباره و با برنامهریزی قبلی معروف شود. فرق دگراندیش با اپوزیسیون همینجاست. ما نیاز به تجربه مشترک دردناک در بین انسانهای زیادی را داریم که برای مدتهای فراوان با آن زیستهاند و دمبرنیاوردهاند، تا جایی که به یکباره یکی از همین مردمان به صدا درآید و درد مشترک و ریشههایش را فریاد بزند. این گونه دگراندیش خودش را نشان میدهد، مانند همه آنها که این درد را میدانستهاند اما اوست که حال شناخته میشود، همه میتوانند به سادگی حرفهایش را درک کنند و به دنبالش روند. دگراندیش نیاز به سازمان و سازکاری سیاسی ندارد. کلام و قلمش سلاح اوست که به جای مردمان حرف میزند. اما باید محتاط باشیم. دگراندیش تنها آن کسی نیست که با سازوکارهای موجود به مخالفت برمیانگیزد و آن را علنی میکند و این گونه کسانی را به دنبال خود میکشد. گاه وقتی اندیشه و مخالفتی تبدیل به عمل اعتراضی میشود موجب تغییری هرچند اندک در ساختار محیط خود میشود و باعث میشود تا غائله به نفع دگراندیش خاتمه یابد. بنابراین نمیتوان این دسته دوم را از دایره شرافتمندی و دارای احساس مسئولیتبودن خارج کرد چون مهم تلاشی است به نفع حقیقت برای انجام کار درست و برملا کردن آنچه میخواهد به سرکوب تلاش برای یک زندگی صادقانه و معمولی بپردازد. سیزده - اما گاهی این حرکتهای دگراندیشانه فردی تبدیل به برنامههایی منسجمتر میشوند. آدمهایی دیگر پا به عرصه میگذارند و با روشهای دیگری که شاید از نظر ما دگراندیشانه نباشند با آگاهی بخشی یک نوع حیات مستقل معنوی و اجتماعی یا سیاسی به وجود میآورند. بنابراین برای فهم حیات مستقل جامعه و حتی افکار دگراندیشها بدون فهمیدن کار این گروهها و افراد دیگر ممکن نیست. کسانی مثل نویسنده یا ناشر که به سانسور تن نمیدهند یا حتی کارهای خود را به صورت زیرزمینی منتشر میکنند، اساتیدی که جلسات خصوصی و مخفیانه برگزار میکنند یا تن به دستورات رسمی دانشگاه برای انجام کارهای روزانه نمیدهند، یا مغازهداری که برای همراهی سر کار نمیرود همه در ساخت این فرهنگ مستقل دخیل هستند. اما وقتی خوب فکر میکنیم، کار همه اینها از یک جنس و نوعی دگراندیشی مشترک نیست؟
چهارده - چرا مردم در یک نظام پساتوتالیتر از بین طغیان دسته جمعی و تلاش برای پیشبرد کارها از راه قانونی همچنان تمایل دارند که در صورت امکان راه دوم را انتخاب کنند؟ حتی وقتی می بینند که راه قانونی احتمالا مسدود است و سواستفاده از قدرت و قانون در بدنه نظام رایج است؟ سادهترین دلیلی که میتواند به ذهن بیاید این است که زیرا مردم هم میدانند طغیان زمانی به کار می آید که نیروهای اجتماعی و سیاسی دارای قدرتی قابل مقایسه باشند. اما در واقعیت اتفاقی که افتاده این است که در این نظامهای دیکتاتوری گرچه بحرانها بسیار عمیق و ریشه دار هستند اما هنوز دوقطبی سیاسی آشکاری وجود ندارد. برای بسیاری از مردم پذیرش دوپارگی جامعه چندان معنایی ندارد بلکه این دوپارگی را در درون خود احساس میکنند. بخش بزرگی از جامعه هم منافعی در ساختار نظام فعلی دارد که باعث میشود طغیان اجتماعی به سادگی به آنها منتقل نشود و به نوعی نه تنها در برابر به خطر افتادن منافع خود مقاومت کنند حتی امکان دارد که در مقابل این طغیان نیز قد علم کنند.
پانزده - اما دلیل ریشهای تر طرفداری جنبشهای دگراندیش از اصل قانون این است که دگراندیشی از اساس با تغییر خشونتآمیز ناسازگار است، مگر در زمان یک شر ضروری. زمانی که در افراطیترین حالت ممکن تنها راه مقابله با خشونت مستقیم چیزی جز خشونت مستقیم نیست. یعنی زمانی که منفعلماندن، معنایی جز حمایت از خشونت ندارد. این اصل بنیادی از اینجا میآید که نمیتوان جان انسانها را چیزی کماهمیتتر از تغییرات بنیادی درنظر گرفت و بنابراین پیشفرض اصلی این است که اگر بتوان تغییرات اجتماعی عمیق را بدون تغییر خشونتآمیز کل سیستم به دست آورد، نیازی به فداکردن جان انسانها نیست. اگر جان انسانها اهمیتی کمتر از مفاهیم سیاسی داشتهباشد، همواره خطر از دست رفتن جان انسانها و اسارت آنها در مقابل مفاهیم سیاسی به ظاهر متعالی وجود دارد. تغییر سیستماتیک یک نظام در مقابل حفاظت از جان انسانها مسالهای سطحی، ظاهری و ثانویه است، چون به خودی خود نمیتواند ضامن هیچ چیزی باشد. هر نگرش و تفکر سیاسی که به مفاهیم انتزاعی برای آینده روی میآورد و به زندگی ملموس انسانها توجه کافی ندارد خطر اسارت دوباره انسان را به همراه دارد و اگر آزادی آینده به قیمت خشونت امروز حاصل شود، لگه ننگی بر دامان آن به جای میگذارد. براندازی سیاسی خشونتآمیز بر خلاف ظاهر آن اصلا ایدهای رادیکال نیست، چون لزوما تغییرات رادیکال به بار نمیآورد و میتواند مشکلات ساختاری اساسی را بازتولید کند. مشکلات بنیادیتر از آن هستند که بتوان با تغییرهای سیستمی حکومتی یا تکنولوژیکی آنها را برطرف کرد.
شانزده - آیا توجه به قانون در شرایطی که میدانیم در نظام دیکتاتوری چیزی سطحی و در راستای تامین منافع طبقه قدرت است نوعی دورویی نیست؟ قوانینی که به ایدئولوژی نظام نزدیک میشوند و در خدمت حفظ و بازتولید آن هستند؟ از دید یک ناظر بیرونی در چنین حکومتی برای همه چیز قانون وجود دارد و تفاوتی بنیادین با سایر نظامها نمیتوان یافت؛ اما وقتی در قوانین دقیق شویم جامعه انگار ملعبه دست قانون است. قوانین تنها بهانهها و دستاویزهایی برای ایجاد ارتباط بین نظام و افراد هستند به گونهای که از ایدئولوژی سطحی حفاظت کنند، و نه از مردم. صرفا این تصور ایجاد میشود که انگار همه در حال اجرای قانون هستند و قانونشکنی جرم است؛ اما در عمل چون قوانین صرفا مربوط به دنیای ظواهر هستند حتی مجریان قانون و ناظران بیرونی را هم فریب میدهند. یک دیکتاتوری جدید برای اعمال قدرت خودش به این سلسله از قوانین ظاهری نیاز دارد و مثل یک دیکتاتوری سنتی یا کوتاهمدت نظامی نیست که بدون قانون نوشتهشده میتواند به اعمال زور بپردازد. تظاهر به رعایت قانون چیزی است که حکومت پساتوتالیتر به آن نیاز دارد و بر همین اساس، مطالبه پایبند بودن به قوانین کاری است که کل ساختار دروغ را در اوج فریبکاریاش به مخاطره میاندازد. این توسل به قانون ماهیت آنها را به مرور آشکار میکند و باعث میشود کسانی که از این قوانین تبعیت میکنند یا در سایه آن احساس امنیت دارند به مرور جوهره آن را بشناسند و بازیچه بودن آن را تایید کنند.
نکته اساسی این است که حتی قانون و قانونمداری بزرگترین مساله نیست. مهمترین مساله همیشه کیفیت زندگی است و اینکه قوانین در خدمت یک زندگی بهتر هستند یا مانعی سر راه آن، و الّا صرف رعایت قانون هم دردی را دوا نمیکند. اگر توجه به خود زندگی و کیفیت آن نداشته باشیم، در چشمانداز یک نظام جدید نیز میتوانیم با سرسختی یک نظام جزمی همیشه حق به جانب مواجه شویم که اتفاقا قوانین سفت و محکمی دارد. هفده - حس مسئولیت ما در قبال دیگران، همیشه و در همه جا، بین انسانهایی که برای حقیقت مبارزه میکنند و سایر منتقدان فرق میگذارد. یعنی فرقی نمیکند که انسانها تصمیم گرفته باشند بر طبق هنجارها و قوانین پذیرفتهشده در یک سیستم دیکتاتوری و خوشایند آن زندگی کنند، یا یک حیات موازی زیرزمینی و مستقل را شکل دادهباشند و برای خودشان زندگی کنند. اگر یک حیات مستقل از سیستم و بدون پایبندی به قوانین ظالمانه - به شکل موسیقی زیرزمینی، انتشارات بیسانسور، پخش اطلاعات آزادانه و غیره - صرفا در اختیار عدهای قلیل باشد و قابلیت تعمیم دادن به همه اقشار مردم را نداشتهباشد، مشابه این است که گروهی خاص برای منافع خودش میجنگد و تا زمانی که به اهداف خاص خودش نرسیده یا زمین زیر پایش سفت نیست به این کار ادامه میدهد و به نوعی برای خودش امتیاز خاصی در ارتباط با حکومت قائل شده است. یعنی احساس مسئولیتی نسبت به همه اقشار جامعه ندارد. این شکل از مبارزه مدنی یا سیاسی به شکلی دیگر زندگی غیرصادقانه و در سایه دروغ جمعی را بازتولید میکند و به جایی نخواهد رسید. هجده - آگاهی بخشی در هر شکل - چه به نام دگراندیشی یا روشنفکری - به معنی تلاش برای تاثیرگذاری بر ساختار دولت نیست بلکه برای اثر گذاشتن بر جامعه و تفکر مردم است. این گونه که به مساله نگاه کنیم آن کسی که دغدغه آگاهی بخشیدن دارد هیچ وقت در لباس یک منجی ظاهر نمیشود یا نقش نیرویی پیشرو و یا نخبه ای را بازی نمیکند که انگار وظیفه دارد آگاهی توده های ناآگاه را بالا ببرد و انگار فقط اوست که بهترین راه حل را می داند. در عمل اما شاید رژیم استبدادی بدش نیاید که این افراد آگاهیبخش را این گونه نشان دهد چون این تلقی خود رژیم از آنهاست و همان کاری را که خودش انجام داده حال به دیگران نسبت میدهد. چرا؟ چون در هر نوع انتقادی میل به براندازی را میبیند و از آن برای سالهای طولانی به عنوان دستاویزی استفاده کرده است. اما یک قدرت استبدادی خواه ناخواه مجبور است با این آگاهی بخشی و فشار ناشی از اندیشه آزاد مقابله کند. گاهی این مقابله شکل سرکوب به خود میگیرد و گاه شکل انطباق. سرکوب آن شکلی است که بیشتر به چشم می آید اما نباید از انطباق هم غافل شویم. انطباق و تغییر تدریجی و غیرمستقیم ساختارها واکنش مثبت رژیم است و دستاوردی برای جنبشی با هدف آگاهی بخشی به همراه دارد چون مرز بین زیستن در دل یک نظام دروغ و حرکت به سمت آگاهی های اساسی را مغشوش میکنند. دیگر موقعیت برای افرادی که طیف خاکستری هستند چندان شفاف نیست چون رژیم دست به کارهایی میزند که تا دیروز آنها را تابو میدانست و امروز انگار تن به حرف مخالفان خودش داده است.
مرتضی
چند سال پیش خواندمش و تا به حال بارها به بریدههایی از کتاب رجوع کردم.
کتابیه که بارها هدیه دادم و خواندنش رو برای آزادیخواهان یک ضرورت میدونم.
با اینکه مترجم کارش رو به بهترین وجه انجام داده [به خاطر پیچیدگی موضوع] داشتن حوصله و تمرکز هنگام مواجهه باهاش مهمه.
امیدوارم شما هم ازش استفاده کنید.
T latifi
خوندن کتاب یکی از همون روش های زندگی نرمال هست که بنیان این نوع حکومتهای ساخته شده و قدرتمند بر پایه دروغ رو میلرزونه. و البته که اونا هم نویسنده ها و کتابهای خودشونو دارن و قطعا منظورم اونها که خودتون میدونید، نیست. این کتاب عالیه.
پریا
چقدر خوندن این کتاب برای مردمِ امروز ایران لازمه.
Missy
نویسنده توصیف بسیار خوبی رو از جوامع ایدئولوژیک ارائه میده و ایدئولوژی رو روبنای نظامی میدونه که بر اساس دروغ پی ریزی شده پس با تلاش تک تک ما برای زیستن در دایره ی حقیقت میتوان پایه های این نظام دروغین رو از بین برد! حقیقتا کتاب برای من تا حدودی سنگین بود و ممکنه بعضی از قسمت ها رو نیاز باشه چند بار مطالعه کنید تا به درستی مفهوم اون رو متوجه بشید اما بینش بسیار خوبی رو از نظام پساتوتالیتر به شما میده!
در اولین فرصت مطالعه بفرمایید🌿
مسعود مشیری
برای بنده که تا بحال کتب فلسفی نخوانده بودم، کمی سنگین بود ولی با توجه به علاقه ام به تاریخ بلوک شرق، بسیار مثمر ثمر بود.
samira
جذاب و خواندنی
m m
قدرتی که از آن میترسیم، بر ویرانههای دروغ بنا شده.
Roozbeh
۵ ستاره دادم چون کتاب بسیار مهم و عالیه بخصوص با توجه به شرایط فعلی ما ایرانیها. اما چقدر حیف که کتاب به این خوبی و مهمی انقدر ترجمه ضعیفی داره. جملات اکثرا ثقیل و به زحمت میشه منظور نویسنده رو پی برد. انتخاب جملهبندیها بسیار بد بوده و فهم مطالب با دشواری همراه است. تا اینجا ۳۰ درصد کتاب رو خوندم و تنها به این دلیل که نویسنده رو خیلی دوست دارم و این کتاب مهمیست برام به خواندن ادامه میدم وگرنه رها میکردم
khodesina
این کتاب شرح حال دقیق اوضاع الان ما هست شرایطی که داریم به سختی پیش میبریم و جاهلیت هایی که تن بهشون دادیم و به دروغ باورشون کردیم به خاطر ترسی که داریم نمیتونیم گاهی اوقات کاری رو از پیش ببریم مجبوریم توی دروغ و اونطوری که بزرگترهایمان میخواهند زندگی کنیم این کتاب برای تمام ایرانی ها مناسب است برای بالابردن سطح آگاهی در شرایط موجود و بازتر شدن دیدگاهمون و فهمیدن و درک کردن بهتر پشت پرده دولت های دیکتاتوری... توصیه میکنم مطالعه کنید❤️
Blue Moon shiny
مثل نور یه چراغ قوه قوی بود که چشم انداز زیادی از راه پیش رو رو نشون داد.
ممنونم آقای هاول
Mahdi Movahedi
مگر می شود توصیه نکرد ؟
در کنار کتابهای اورول ، این کتاب رو جزو مهم ترین ها برای مطالعه میدونم. گرچه شاید تنها در بعضی قسمت ها نیاز به تامل و تحقیق بیشتر برای کتابخوان های تازه کار باشه.
آزاد
ترجمه روان و قابل فهم.
به نظرم خوندنش برای کسانی که به علوم سیاسی علاقه دارند ضروری و برای تمام افراد قابل توصیه ست. بخصوص ما ساکنان ایرانِ امروزی....
چطور میتونیم بدون وضعیت تخریبی انقلاب ها به سمت دموکراسی حرکت کنیم؟ ایده ی براندازی در عمل چقدر در حکومت های پساتوتالیتر قابل اجراست؟ و مهم تر از همه ی اینها امکان تغییر و اصلاح از بالا به پایین هست یا برعکس؟ چطور حرکت های کوچک و مستقل افراد میتونه زمینه رو برای تغییرات بزرگ فراهم کنه؟ تا کجا و کی آدمها تن به دروغ و نقاب و زندگی دوگانه زیر سقف ایدئولوژی میدن و چطور زیستن در دایره ی حقیقت حتی در حد اتفاقات کوچیک میتونه دستگاه سرکوب رو تحت فشار بذاره؟
به نظرم خوندن این کتاب نگاه متفاوت و جامعی درباره ی زندگی و امکان تغییر در جامعه ی پساتوتالیتر به ما میده.
حجم
۱۴۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
حجم
۱۴۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰۳۰%
تومان