نظرات کاربران درباره کتاب مجله کتابدار ۲ ـ شماره۴ ـ اسفند ۹۴

"ماجراهای منو دختر داییم"، این قسمت: تلافی یکی از علائق منو دختر داییم، در بعد از ظهرهای زیبای تابستون،دویدن دور ساختمون خونه باغ بود.🏡💃💃👭 منزل دایی اینا، تیپ B، با متراژ هزار و مساحت خونه ی همسایه ی بغلی، که از قضا صاحب دو پسر دوقلوی نوجوون تخسو شیطون بود، تیپ A و دو برابر خونه ی دایی اینا🏘🏠 حصاری فلزی" فنس " خونه ها رو از هم جدا می کرد. عصرایی که ما هوس دویدن و ورجه ورجه، دور ساختمون سنگی به سرمون میزد🏃‍♀️🏃‍♀️ 😁 سروکله ی برادرای دو قلو هم پیدا میشد و مشغول بدمینتون میشدن👬🏸🕺🕺 تا زمانی که توپشون، بچه ی سربراهی بود و راه خودش رو می رفت، همه چیز خوب و مسالمت آمیز بود.😊😊 ولی امان از وقتی که، رگ شیطونی دوقلوها، گل می کرد😣 و هر چن دقیقه یه بار، توپ مذکور، رو کله ی یکی از ما فرود میومد🤕🤕😁 ازونجایی که دختر داییم از مو شانس اورده بود، توپ از روی موهاش سرسر کنان قل می خورد و می نشست روی چمنای کنار فنس.اماا آه و فغان از وقتی که کله ی منو هدف می گرفت😕😤🐑😁 بالاخره یه روز خونمون ازین وضعیت به جوش اومد و کثیف شد😡😡😁 باید کاری می کردیم🤔 تصمیم گرفتیم توپ رو با چاقو پاره کنیم!!! 🤔🔪🙈 اما دیدیم که شدنی نیست!!! و باید پرهای اونو جلوی چشمای از حدقه در اومده ی دو قلوهای افسانه ای،🤤🤤 دونه دونه کند و عین گل قاصدک به باد سپرد...😁😁 با پرواز آخرین گلبرگ قاصدک!! نه ببخشید😁 آخرین پر، فرار رو بر قرار ترجیح دادیمو خودمونو با سرعتی دو برابر نور، و قدرتی دو برابر یوز😁 به خونه رسوندیم... ادامه دارد... تقدیم به دوستای گل طاقچه، که بهترینند😍😍😍