بریدههایی از کتاب بچه مدیر
۴٫۳
(۱۹)
خب، امروز مدرسه چطور بود؟»
«خستهکننده.»
«همیشه که همین رو میگی.»
«چون همیشه همینطوریه.»
♡عاشق کتاب♡
کلاً دکترها وقتی نمیفهمند مشکل آدم چیست، همین توصیه را میکنند: استراحت.
♡عاشق کتاب♡
هرازگاهی، گازی هم به پیتزای پپرونیِ یخزدهٔ کنار دستش میزد. (البته نه که هنوز هم یخزده باشد؛ مادرش آن را پخته بود، ولی خب قبلش یخزده بود. نمیدانم اصلاً برای چی دارم اینها را توضیح میدهم.)
♡عاشق کتاب♡
انگار داشت به او میگفت: ممکنه نگاهتون آتشین و عصبانی باشه، ولی من همچنان آزارم به مورچه نمیرسه.
=o
من... اسم من مایکل جان کارتره. چهلوسه سالمه. از بیستودوسالگی هم مدیر مدرسه بودم. مدرک تدریس ریاضیات و علوم هم دارم. اولین مدرکم رو تو رشتهٔ فیزیک گرفتم و یه مدرک دیگه هم در زمینهٔ آموزش دارم.»
maneli1388
«من بهتون میگم. مشکل شما نیستین. مشکلی برای شما وجود نداره. شما میتونین همینطور به آشغال بودن ادامه بدین و بعد هم برین به یه دبیرستان آشغال و کل زندگیتون بشه چی؟ آشغال. مسئلهای نیست. انتخاب با خودتونه. نه، بچههای برکتوود! این مشکل، مشکل منه.»
آقای کارتر دستهایش را به حالتی که انگار دارد دعا میکند، گرفت جلوی صورتش.
و درحالیکه با هر کلمه دستش را کمی پایین و پایینتر میآورد، گفت: «چون من. آشغال. نیستم. هر مدرسهای که من پام رو توش گذاشتهام، از اینرو به اونرو شده. مدیر هر مدرسهای که بودهام، از بادابادا امتیاز خیلی خوب گرفته. من اجازه نمیدم این مدرسه، که معلومه بدترین مدرسهایه که تابهحال توش کار کردهام، حسن شهرت صددرصدی من رو خدشهدار کنه. روشن شد؟»
Black
خانم فنچ گفت: «اِااا، آقای کارتر. مگه اون امتیاز ویژهٔ چرخ زدن در نهایت سرعت سر کلاس نبود؟»
«آخی، فنچ بانوی وسواسیِ کی بودی شما؟!»
=o
«یه طوری که انگار داری مسخره میکنی. همونطوری که وقتی آدمها میخوان نشون بدن یه چیزی در واقع خندهدار نیست، میخندن.»
paaarsa
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
قیمت:
۶۶,۰۰۰
۳۳,۰۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد