شاید دیگر تحمل این دنیا برایش ناممکن شده بود.
السیدةالشَهیده
اعتراف میکنم که بعضی اوقات از دیدن فیلمهایی که نشان میداد پنی امروز هم کار تازهای یاد گرفته حالم بد میشد. اینکه به تماشای بچهای بنشینی که کارهایی را که تو سالها آرزوی انجامدادنش را داشتی بهراحتی انجام میدهد خیلی جالب نیست.
کاربر ۳۵۱۸۸۴۳
این افراد اگر دست از شمردن عیبها و نقصهای من بردارند و کمی دقت کنند حتماً متوجه میشوند که من در کنار تمام آن نقصها لبخندی زیبا و دو تا چال گونهٔ عمیق هم دارم.
کاربر ۳۵۱۸۸۴۳
مثل این است که دارم در قفسی زندگی میکنم که نه کلیدی دارد و نه دری و نمیتوانم از کسی بخواهم من را از آن بیرون ببرد.
کاربر ۳۵۱۸۸۴۳
بهگمانم مردم وقتی نگاهشان به من میافتد، دختری را میبینند که موهای فرفریِ کوتاه و مشکی دارد و روی صندلی چرخدارِ صورتی نشسته است که چیزی شبیه به کمربند ایمنی دارد. البته به نظر من صندلیِ چرخدارِ صورتی زیبا نیست. چون رنگ صورتی هم نمیتواند واقعیت را تغییر دهد.
آنها من را اینگونه میبینند؛ دختری که چشمهای قهوهایرنگش پر از کنجکاویاند و مثل دو تا تیلهٔ بازیگوش به اینطرف و آنطرف میچرخند، البته یکی از این چشمهای تیلهایاش کمی چپ است.
کاربر ۳۵۱۸۸۴۳
«نمیتونم تصور کنم چه حسی داره که همهٔ کلمههای آدم تو ذهنش گیر کنن.»
fariba.
موسیقی جاز حسابی مادرم را کفری میکند و احتمالاً پدرم هم به همین دلیل آنها را پخش میکند.
کاربر ۳۵۱۸۸۴۳
معلمها خیلی راحت حواسشان پرت میشود. میدانستم که او در تلهٔ این سؤال میافتد.
کاربر ۳۵۱۸۸۴۳
تابهحال نشده بود که یک معلم به من بگوید با بغلدستیام حرف نزنم و ساکت باشم! این بهترین احساس در دنیا بود!
کاربر ۳۵۱۸۸۴۳
ازآنجاییکه ما را کودن فرض میکردند توقع نداشتند که به این چیزها توجه کنیم.
کاربر ۳۵۱۸۸۴۳