در بدترین شرایط ممکن اسیر باش
اما همیشه مرد بمان و دلیر باش
این انتظار اگرچه زیاد است، دخترم!
از کودکی گذر کن و امروز پیر باش
بالا بگیر سر که ببینند سروران
حاجت به نان منتشان نیست؛ سیر باش
یک چند مثل کودک چوپان ـ که بودهام ـ
قانع به آب چشمه و نان و پنیر باش
هنگام گریه مثل همین دوش آب سرد
مصداق سربلندی یک سربهزیر باش
حتی اگر که هیچ ندادند غیر سنگ
آزاده باش و کوه تحملپذیر باش
روزی اگر که چاره به غیر از قفس نبود
طوطی نباش و نعره بزن؛ ماده شیر باش
دیگر به فکر نامۀ لطف کسی نمان
جایی که شاه نیست، عزیزم! فقیر باش
مادربزرگ علی💝
بگشای چشم و در شب کوران سایهزاد
با آن نگاه شوخ و شریفت بصیر باش
این روزها که میگذرد... نیز بگذرد
فردا گواه واقعهای ناگزیر باش
فردا ببین که خاک به جای است و باد نیست
آنگاه در مسیر هوا سختگیر باش
بگذار بگذرند از اینسان که میروند
حاشا شبیهشان نشوی، بینظیر باش
آنگاه دست خالی و بی تیغ و تاج و تخت
یک عمر در ولایت خوبان امیر باش
مادربزرگ علی💝
تو رفتهای و برای تو شعر میگوییم
دختر دریا
صدای مرگ از جنگل میآید، همچنان اما
درختان، کفزنان مشغول تشویق تبر هستند
plato
خداوندا! بگو تا کی در اینجا خیل بیداران
به دست خیل خاموشانِ قدکوتاه، بردارند؟
plato
اما همیشه مرد بمان و دلیر باش
plato
راحت بخواب، حضرت هیزم! که من تو را
فردای برق حادثه بیدار میکنم
فردا تو در میان اجاقت بسوز و من
همراه با قبیلۀ خود بار میکنم...
علی امیدیان