بریدههایی از کتاب اکسیر عشق
۲٫۸
(۴)
یک دخترک شکننده و نامطمئن، از اینکه مورد ارزیابی مثبتی قرار گرفته باشد، در این شیوه از خودنمایی پنهان میشود که با جسارت، تعالی خود را به نمایش میگذارد، او که با خود دشمن است، هرلحظه خودش را در سطل زباله میاندازد. هیچچیز چشمش را پر نمیکند.
نه شایستگیاش ــ چندین مدرکی که از دانشگاه مکگیل گرفته ــ نه قابلیتهای زبانیاش ــ تسلط بر زبان فرانسه، انگلیسی، آلمانی و اسپانیایی ــ نه جسمش ــ خود را بینمک میداند! ــ نه آبی خوشرنگ چشمانش که در آن، فقط کلر استخر را میبیند.
Großartig
عشق از منطق گریزان است، زیرا نه به استدلال، نه به برهان و نه به حقیقت تعلق ندارد. عشق از یک انتخاب شخصی نشئت میگیرد.
بهتر است بر سر عشق قمار کنیم، آن را به وجود بیاوریم. باشد که این تسلیمناپذیریام ماندگار باشد. عشق بیش از دلبری، لذت و حتی خوشبختی برایم اهمیت دارد.
فائزه
جوانیام در پاریس بر سر جدایی از بین رفت. از زمانیکه آدام در مونترال به من ملحق شده، برای نخستینبار دوران بلوغم را تجربه میکنم. آنچه بین ماست دیگر شور عشق، خشم و نفرتی که به هیجانمان میآورد نیست، بلکه این اعتماد، رهایی و بخشش است که شکوفا میشود. پیشتر در برابر یکدیگر قرار میگرفتیم، امروز یکدیگر را میپذیریم. گاهی، تحتتأثیر جریانی بدبینانه، آهی میکشم و با خود اقرار میکنم پناهگاهی برای رهایی از شکستی کوچک به آدام عرضه کردهام. با این همه، بیشتر اوقات با این اطمینان که برایش گرانقیمتم، نفس عمیقی میکشم.
فائزه
سخنم را نیمهکاره میگذارم، دیگر با طول و تفصیل از نفرتم نمیگویم، غصهام ارزش دلسوزی تو را ندارد. حالتهایی هست که بازگوکردنشان به اندازه تحمل کردنشان تحقیرکننده است. با این همه، نامه نوشتن به تو، نوشتن نام تو، آمیختن این جملهها با این فکر که تو آنها را خواهی خواند، نوعی رضایتخاطر برایم مهیا کرد. آری لوییز، در دل مِهای که من در آن مقاومت به خرج میدهم، گاهی نوری ضعیف و دور پیدا میشود که تقریبآ متقاعدم میکند که نباید ناامید شد: تو.
فائزه
نفرت یکی از اشکال وسوسه است؛ انسان ترجیح میدهد با تشویش به آن فکر کند تا اینکه هرگز فکر نکند.
mitra
من آن مرد پرهیزگاری که فکرش را میکردی نیستم. این مرد ارادهای قوی که فرمان براند، ندارد. تو از یک درخت سیب انتظار پرتقال داری.
mitra
پس از این همه وقت که در دلم نشسته بودی، حالا چطور میتوانی تا این حد دلم را بزنی؟ آیا فقط توهم بود که به نظرم دلربا آمدی؟ حالا که ناامیدی چشمانم را باز کرده، دوباره قصه پیوندمان را مانند ماجرای یک کلاهبرداری مرور میکنم.
mitra
لوییز عزیزم،
امروز صبح ادکلن و کتاب را با پست پیشتاز برایت فرستادم. هردویشان بوی تو را میداد، اصیل، وحشی، با طعم میوه تازه همراه با بخور کندُر تاریک که با پوست نارنگی درهم میآمیخت، رایحهای آنقدر زنده که لحظهای احساس کردم تو را بستهبندی میکنم و به ناشناسی میسپارم، به نامهبری که صورت الکلی و دستهای پوستپوستشدهاش منزجرم کرد.
mitra
چیزهایی هست که پیش از جذبشان باید به آنها خو گرفت: قهوه، سیگار، کلم بروکلی و تنهایی.
تلاش میکنم به این آخری خو بگیرم، چون همراه جدید زندگیام است.
mitra
پیکان عشق یا از بیرون، ما را نشانه میگیرد یا از درونمان برمیخیزد، از آن حیطه ناپیدا و صمیمیای که در آن خواستن را تجربه میکنیم.
الهام راگا
لوییز، بیا اشتیاق جریحهدارشدهمان را به مهری آرام تبدیل کنیم. باورم کن، در این چند سال اخیر من در وجود تو چیزی بیش از پوستت، اندامت یا همآغوشیهایمان را تحسین کردهام. من زنی را دوست داشتهام که در وجود تو خوابیده، هوشمندی گیرایت، حاضرجوابیات، شوخیهایت، به وجدآمدنهایت را دوست داشتهام.
الهام راگا
«زمانی که دیگر به دنبال خوشبختی نیستی، پذیرای آن خواهی شد.
Großartig
کمکم به این نتیجه میرسم که واقعیت چیزی که تجربه کردیم، را رد کنم.
اما نه، اندوهم سبب میشود به خوبی حقیقت آن را حس کنم.
Großartig
وقتی تلاش میکنیم عشق را جاودانه کنیم، آن را تلف میکنیم. بهتر آن است که وقتی هست، آن را بچینیم،
Großartig
لیلی به نوعی برای تو احترامی بیشخص قایل است.
Großartig
پس از این همه وقت که در دلم نشسته بودی، حالا چطور میتوانی تا این حد دلم را بزنی؟ آیا فقط توهم بود که به نظرم دلربا آمدی؟
Großartig
حجم
۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
قیمت:
۲۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد