والتر بنجامین در «مقالاتی پیرامون فلسفه تاریخ " Theses on the Philosophy of History"» مینویسد که در نظر یک ماتریالیست تاریخی، هیچ «سند تمدنی وجود ندارد که در عین حال سند وحشیگری نباشد»
همچنان خواهم خواند...
استعمارگری معمولاً با تخریب جنگلها و مراتع همراه شده است
همچنان خواهم خواند...
برای نخستین بار در تاریخ بشر دیگر هیچ طبیعت بکر و وحشی واقعی روی این سیاره وجود ندارد؛ چرا که تمام نواحی تحت تأثیر گرم شدن کره زمین و دیگر مشکلات ناشی از «انسانمحوری» نظیر زبالههای سمی و بارشهای هستهای هستند.
همچنان خواهم خواند...
«من خود را به خاک واگذاشتم تا از چمنی که به آن دل دادهام برویم/ اگر مرا باز میخواهید به زیر پا نگاه اندازید». «انسانها چمن هستند»
همچنان خواهم خواند...
اگر برای ما زمین به هر حال ساکت شده است، این شاید به خاطر این است که ما در جهانی زندگی میکنیم که به شکل فزایندهای انسانمحور شده است، جهانی که وارث سنت فرهنگی است که در آن «جایگاه ناطق بودن به شکلی رقابتناپذیر تحت انحصار امتیاز برتری انسان از آن محافظت میشود»(
همچنان خواهم خواند...
ادعای ساکتبودن طبیعت به خوبی گویای عدم تمایل انسان به شنیدن است، نه ناتوانی طبیعت در بیان
همچنان خواهم خواند...
به گفته روسو، پیشرفت تمدن در تسلط بر طبیعت، سبب بیعدالتی اجتماعی، بیگانهسازی و کشمکشهای نظامی شده است
همچنان خواهم خواند...
قدرت تراژدی دقیقاً میخواهد به جای تأیید اتکا به نفس متکبرانهٔ انسان، آن را به چالش بکشد
همچنان خواهم خواند...
علم جایگاه مناسبی برای درک ـ چه رسد به رفع ـ مشکلی نیست که سر منشأ آن فرهنگ و جامعه باشد.
همچنان خواهم خواند...
چریل گلاتفلتی (Cheryll Glotfelty) به هنگام معرفی اولین مجموعه نقد بومگرا مینویسد:
اگر دانش شما نسبت به جهان بیرون، به برداشت شما از آثار اصلی حوزه ادبیات محدود بود، خیلی زود متوجه میشدید که نژاد، طبقه اجتماعی و جنسیت بحثهای داغ اواخر قرن بیستم هستند، اما هرگز متوجه نمیشدید که سیستمهای حمایتی حیات بر روی زمین تحت فشارند. در واقع، ممکن بود هرگز متوجه نشوید که زمینی هم وجود دارد
همچنان خواهم خواند...