ندارم از تو حتی یک خبر، رفتی سفر یعنی؟
خودت میخواستی تا من بمانم بیخبر یعنی؟
چقدر این روزها چشمم به گوشی خیره شاید تو...
ندارم خواب شبها لحظهای را تا سحر یعنی
تمام زندگی با غصه و غم میرود از دست
تو میدانی تمام زندگی تو یک نفر یعنی
یك رهگذر
من ماندهام هوای تو ماند و تو رفتهای
دیوانهای بهپای تو ماند و تو رفتهای
اشک از قلم چکید و گونهٔ دفتر دوباره خیس
از شعر من برای تو ماند و تو رفتهای
گوشم به زنگ گوشی و دستم به آسمان
در حسرت صدای تو ماند و تو رفتهای
تنها چگونه میشود از خاطرات گفت
این خانه مبتلای تو ماند و تو رفتهای
از چشمهای تو به کجا میتوان گریخت
آن عکس دلربای تو ماند و تو رفتهای
راهی نشان بده که دهم جان بهپای تو
حالا که ماجرای تو ماند و تو رفتهای
یك رهگذر
شکسته پشت دل از غم اگر که بازآید
به احترام نگاهش چگونه برخیزم
یك رهگذر
تمام شهر از آن روی میشناسندم
که بودهام همه عمرم گدای دیدن تو
یك رهگذر
بغضی دوباره چنبره زد در گلوی من
غمها به هر بهانه رواناند سوی من
یك رهگذر
هر چه کوشیدم بخوابم ساعتی ممکن نشد
آه، از این حال از این پهلوبهپهلو شب بخیر
یك رهگذر