بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خیابانی به رنگ ماه | طاقچه
تصویر جلد کتاب خیابانی به رنگ ماه

بریده‌هایی از کتاب خیابانی به رنگ ماه

نویسنده:کارن فاکسلی
امتیاز:
۴.۷از ۱۵ رأی
۴٫۷
(۱۵)
او برایم یادآور آسمان‌ها بود و دره‌ها و اسب‌ها و موهایی که در باد افشان می‌شدند. او یادآور ستاره‌ها بود، آتش درست کردن در صحرا و جاده‌های بی‌پایان. انگار سال‌ها بود ندیده بودمش. او همان نصیحت گمراه‌کننده‌ای بود که باعث شد احساس کنم هنوز زنده‌ام.
mahzooni
«زمان زیادی لازمه تا خاطره‌های تلخ فراموش بشن.»
mahzooni
«به درگاهت دعا می‌کنیم که پرستارها خوف و مهربان باشند.» «به درگاهت دعا می‌کنیم که دِیوی خیلی زود سالم به خانه برگردد و رانندهٔ اتوبوس هم رانندهٔ خوفی باشد.»
mahzooni
وقتی ناراحتی، ناراحتی را توی قلبت احساس می‌کنی و وقتی عاشق شده باشی، عشق را هم توی قلبت حس می‌کنی. قلب همیشه یا به درد می‌آید یا می‌لرزد یا محکم به سینه می‌کوبد یا از بیچارگی سست می‌شود و آهسته می‌تپد
mahzooni
اگر دِیوی آنجا بود، به من می‌گفت باید برگردیم. می‌گفت این کار بدیه لِنی. خیلی بد! واقعاً بچه‌کوچولوی گندهٔ خوبی بود. ولی آن روز دِیوی پیش من نبود.
mahzooni
نمی‌دانست بعضی وقت‌ها در روزهای بارانی گریه‌ام می‌گیرد، انگار یک چیزی در عمق وجودم بود؛ شاید غنچهٔ غم بود که در روزهای بارانی توی دلم می‌شکفت و آن‌قدر بزرگ می‌شد که راه نَفَسم را می‌بست.
کاربر... :)
گفت: «زود باشین برین.» این بار بلندتر. «همین‌حالا!» خاله‌بزرگ اِم این‌طور با من خداحافظی کرد.
mahzooni
خانم گاسپار گفت: «آها! خوفه! خوفه! فردا؟ آهان! پس روز جمعه دعا می‌خونیم.» به من گفت: «عمل فرداست.» و توی گوشی گفت: «آره. بهش می‌گم بیاد پشت تلفن. اوهوم! دختر خوفی بوده.»
mahzooni
تو یه میوهٔ گندیده‌ای، امیدوارم روزبه‌روز بیشتر بگندی.
mahzooni
آن‌قدر گریه کردم و گریه کردم که دلم خالی شد و فقط پوسته‌ای مثل پیلهٔ خالی کرم ابریشم از لِنی اسپینک باقی ماند.
کاربر... :)
زمان زیادی لازمه تا خاطره‌های تلخ فراموش بشن.
کتاب خوان معرکه
و به این فکر کردم که مادر من دست‌های نوازشگر نداشت، اما در سرزنش کردن استاد بود. و بعد، زمانی که مطمئن بودم دوستش ندارم، همان‌طور که در آغوشش بودم، به ذهنم رسید که او هم روزی به استخوان تبدیل خواهد شد، و این فکر باعث شد به هق‌هق بیفتم. چشم‌هایم را به هم فشار دادم و باز هم هق‌هق کردم.
زهره
«یه جای کار می‌لنگه.»
mahzooni
حتماً از پنجرهٔ اتوبوس دیده بود که چه روز قشنگی است. می‌دانستم پول نداشته تاکسی بگیرد
mahzooni
رنگ سنگ‌های کرهٔ ماه را بلد بودم، چون نیل آرمسترانگ از سفرش به ماه چندتایی تکه‌سنگ به زمین آورده بود و تصویر رنگی‌شان توی تلویزیون پخش شده بود. یک بار به مامان گفتم فکر می‌کنم خیابان دوم را از سنگ‌های کرهٔ ماه ساخته‌اند. آن موقع مامان جواب داد: «لِنی، از این اخلاقت خوشم می‌آد. همیشه توی هر چیز بدی یه ویژگی خوب هم پیدا می‌کنی.»
کاربر... :)

حجم

۳۰۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

حجم

۳۰۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

قیمت:
۵۳,۲۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد