رولان با تهدید گفت: «دفعهٔ دیگه استفراغ میکنم! اگه باز هم بخوای از بیماری من سوءاستفاده کنی و اون رو توی سرم بزنی، توی ظرف سوپت بالا میارم.»
میلین با شیرینزبانی گفت: «اگه نزدیک ظرف من اینکارو انجام بدی، اونوقت معنی سوءاستفاده رو دقیقاً نشونت میدم.»
کانِر تصمیم گرفت بیرون برود تا هوا بخورد.
=o
رولان گفت: «امممم... متوجه نشدم که اینکار اون یعنی، بله! یا یعنی، برو به جهنم!»
سمیرا
به نظرت... نباید به این جایگاه خاص و مهم اون احترام گذاشت؟ به علاقهٔ اون برای حفظ خلوت و تنهاییش؟ بعدش هم! من از کجا بدونم که میتونم به این بهاصطلاح شِنِلسبزها اعتماد کنم؟»
نایو دستش را بلند کرد و به همه نگاهی انداخت؛ منظورش این بود: «خُب! چطور میتونه؟ منظورم اینه که چطور کسی میتونه اصلاً؟»
کِلانی پیشانیاش را مالید و احتمالاً با خودش گفت: «کاش به جای این بحث، با مورچههای آتشین مذاکره میکردم.»
=o
رولان قبل از اینکه میلین پایش را روی ساحل بگذارد، با صدای بلند گفت: «خیلی عجیبغریبی! تو سرسختترین و کلهشقترین و بیمُخترین آدمی هستی که تا حالا دیدم!»
=o
کانِر با صدایی لرزان گفت: «شاید اینطوری مهاجمان از ما اطلاع پیدا میکنن. شاید هیچکدوم از ما جاسوس نباشیم. شاید یه حیوون ما رو تعقیب میکنه و برای اونا خبر میبره.»
رولان گفت: «آها، اِیوَل! منم دیشب یه حشره توی سوپم دیدم که به نظرم مشکوک بود!»
=o