ایرا پرسید: «بجوئه بعدش هم به مردم بفروشیم؟»
«البته، نرم و خوب میشه! اونها از کجا میخوان بفهمن؟»
به نوبت تکهها را جویدیم و توپهای کوچکی از آنها درست کردیم. بعد آنها را توی کاغذ مومی پیچیدیم و افتادیم دوره برای فروختن آنها.
i_ihash
بزرگترها دروغ میگویند.
البته که آنها دوست دارند بگویند بچهها از خودشان حرف درمیآورند و اینکه ما راست نمیگوییم. اما آنها دروغگوهای دروغگویی هستند.
همین خودِ رئیسجمهور روزولت، او توی رادیو میگفت وضع اقتصاد دارد بهتر میشود، در حالی که هر کسی که دوتا چشم داشت میتوانست ببیند تنها چیزی که داشت بهتر میشد مهارت مادرم در وصله کردن سوراخهای روی شلوارها بود.
i_ihash
گاهی بزرگترها دروغ میگویند، چون از گفتن حقیقت آسانتر است.
i_ihash