بریدههایی از کتاب حوالی هزار و سیصد
۴٫۶
(۲۹)
از عظمت کهکشانها تا گورهای ساکت، همگی برایم یک پیام را مخابره میکنند؛ که ای انسان! خیلی کوچکتر و فانیتر از این حرفهایی هستی که فکر میکنی! نگاه به این دو معقوله باعث میشود که زیاد غصه نخورم؛ خیلی از مسائل را جدی نگیرم؛ به اسم گرفتن حق، مته به خشخاش نگذارم؛ تا جایی که برایم امکانش هست، گذشت داشته باشم؛ قدر تمام کسانی را که میشناسم بدانم. همین نجوم و گورستان به من فهماندند که هیچ نیستم و چیزی جز تاثیری که بر دنیا میگذارم از من باقی نمیماند!
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
همه از اندیشیدن به مرگ، حداقل در مورد خودشان واهمه دارند! آنها نمیدانند انسانی میتواند بیشتر در لحظه زندگی کند که آنرا گذرا و فناپذیر ببیند. کسی میتواند از زندگی لذتهای ناب بیشتری ببرد که سایهٔ مرگ را همیشه در کنارش حس کند. از بُعد معنوی هم همینطور! کسی میتواند بهتر در جهت تعالی روح قدم بردارد که مرگ را از دور نظاره نکند؛ بلکه او را مماس با خودش بداند.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
هر آدمی باید بفهمد از زندگی چه میخواهد؛ پول خوب است؛ ثروت خوب است؛ خیلی هم خوب. هیچ موقع هم از همصحبتی با آدمهای قانع به یک لقمه نان لذت نبردهام. همیشه انسانهایی که برای پیشرفت و بالا بردن سطح کیفیت زندگیشان تلاش میکنند را ستودهام؛ اما تمام این پول و ثروت و پیشرفت باید در جهت یک هدف بالاتر باشد؛ در جهت تعالی جسم و روح و روان! و تعالی هر انسان بهمیزان تأثیری است که روی دنیای اطرافش میگذارد!
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
من و تو و تمام آدمها، فقط فردا را فرصت داریم. خیلیها فردا در این ساعت اعتبار زندگیشان مجدد شارژ نمیشود. این یک قانون است. اینرا با اطمینان کامل میگویم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
در این چند وقتی که عمر کردی چقدر به فراوانیها اندیشیدهای؟ از سلامت خودت و خانوادهات گرفته تا همین زمین سفتی که رویش قدم میگذاری و همین اکسیژن فراوانی که بهوفور در اختیارت گذاشته شده؛ مالومنال و ثروتی که کسب کردهای را هم به تمام این داشتهها اضافه کن. نسبت به این فراوانی و گوناگونی نعمتهای زندگی، چگونه سپاسگزاریات را نشان دادهای؟ اگر وضعیتت خوب است و دست چهار تا آدم نیازمند را گرفتهای؛ فکر نکن شکر نعمت به جا آوردهای! آقای مهرشاد قضیه به این سادگیها نیست که با بخشش چند اسکناس بخواهید پروندهاش را ببندید. شما به عنوان یک انسان در قبال دنیای اطرافت تا سرحد امکان مسئولیت داری.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
خیلی از انسانها بودهاند که طلوع صبح را دیده؛ اما شب، سرشان به جای بالش، کشوی سردخانه یا خاک گور را لمس کرده است! خیلیها آخرشب، چشمشان را با هزار اُمید و آرزو روی هم گذاشتند؛ اما طلوع فردا را ندیدند! خیلیها هم خودشان را آمادهٔ آمدن مرگ کرده و چشم به راهش ماندند؛ اما مرگ آنها را قال گذاشت تا در یک فرصت دیگر آنها را غافلگیر کند.
خیلی از آدمها در اثر یک پیشآمد، یک حادثه، یک اتفاق و فقط در یک لحظهٔ ناگهانی تبدیل به خاطره میشوند. اما به ندرت دیدهام این رفتنهای ناگهانی، دیگران را به حضور سایهوار مرگ در زندگیشان متوجه کند.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
نه پول، نه قدرت، نه زمان خریدن، هیچکدام حریف مرگ نمیشوند. با شخص خاصی هم طرف نیستم که قلقش را به دست بیاورم. طرفم مرگه!
مرگ با هرکسی طرف بشه، تمامه! در عین سکوت و با قلدری کارش را پیش میبره و آدم را با خودش همراه میکنه! وقتی هم بیاد کوچیک و بزرگ و پولدار و بیپول نمیشناسه. مچ قدرتمندترین و قلدرترین انسانهای روی کره زمین را هم میخوابانه! وقتی اسمش میآید هر کسی از هر قشری تنش میلرزه. چون هیچ کسی پیدا نشده که از دست او فرار کرده باشه.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
خیلی از ما انسانها از مرگاندیشی هراس داریم؛ سعی میکنیم دربارهاش فکر نکنیم و حرف نزنیم. هر کسی هم بخواهد دربارهاش صحبتی بکند، سریع به او برچسب یک آدم افسرده و بدحال و بیچاره میزنیم و در بهترین حالت، دلمان برای او میسوزد؛ در صورتی که مرگاندیشی نه تنها بد نیست، بلکه باعث استفادهٔ بهتر از باقی عمر هم میشود. آدمی مثل خیام چرا باید آنقدر بر لذت بردن از زندگی و غصه نخوردن تاّکید داشتهباشد؟ چرا باید بارها و بارها به شاد بودن و لذتبردن از زندگی اشاره کردهباشد؟ برای اینکه او یک مرگاندیش متبحر بوده! پایان عمر را نزدیک میدانسته؛ برعکس تمام ما که مرگ را در یک فاصلهٔ زمانی بسیار دور از خودمان میبینیم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
متاّسفانه همه فکر میکنند، ۹۰ دقیقه بازیکن ثابت میدان زندگیاند. حتی خیلیها وقت اضافهٔ زیادی هم غیر از زمان معمول بازی برای خودشان در نظر میگیرند! ولی قانون کائنات این را نمیگوید. مرگ در یک سن خاص و با یک مدل خاص سراغ همه انسانها نمیرود. اگر قرار باشد همه در یک سن خاص، مثلاً در صدسالگی یا بیشتر دنیا را ترک کنند و اگر قرار باشد همه به خاطر پیر و فرتوت شدن، طعم مرگ را حس کنند، سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. قلدری و سرکشی خیلی بیشتر از این چیزی میشود که حالا در دنیا هست. آنقدر که هیچ اثری از انسان و سایر جنبندگان زمین باقی نمیماند. همین حالا با وجود اینکه مشخص نیست چهکسی، چه وقت و با چهفرمی باید برود، کلی جنگ و جدال و نابرابری در دنیا هست. وای به حال روزی که همه روز و ساعت مرگشان را بدانند.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
چقدر خوبی و بدی در زیر این همه خاک سنگین است. چه دلهای شکسته و چه آرزوهای بر بادرفتهای که در زیر این خاکها نخوابیده. خیلی از اینها به کلی فراموش شدهاند. آنهایی هم که گاهی از آنها یاد میشود، بعد از یکی دو نسل از خاطر میروند و چنان نام و نشانشان گم میشود که انگار نه انگار چنین آدمی روزی در این دنیا آمده و رفته. این سرنوشت همهٔ ماست. من؛ تو؛ زن و بچه؛ پدر و مادر و تمام خویشاوندانمان.
هیچ دور از جان و بلانسبتی هم ندارد! این واقعیتی است که اگر عمیق درکش کنیم، شاید در ابتدای امر کمی ما را اندوهگین کند؛ اما باعث میشود باقی راه را درست طی کنیم.
تنها چیزی که از ما باقی میماند همان تاثیریست که از خودمان بر دنیای اطرافمان گذاشتهایم. چهخوب و چهبد. پس بدون توجه به اینکه چقدر دیگر از عمرت باقی مانده، سعی کن روز به روز تاثیرت را بر روی خودت و دنیای اطرافت بگذاری تا اندوهی که امشب دامنت را گرفته از تو دور شود.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
خیلی از آدمها در اثر یک پیشآمد، یک حادثه، یک اتفاق و فقط در یک لحظهٔ ناگهانی تبدیل به خاطره میشوند. اما به ندرت دیدهام این رفتنهای ناگهانی، دیگران را به حضور سایهوار مرگ در زندگیشان متوجه کند.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
تا وقتی از درون با خودتان به صلح و آرامش نرسید، دنیای بیرون هرچقدر شیک و مدرن بزرگتر از الانتان باشد، باز هم نمیتوانید با آن سازگار باشید و بعد از چند وقت آن جلوهٔ شیک و زیبای محیط، برایتان بیرنگ و بیمعنی میشود.
m-a
خود را به وسط خیابان خلوت و بی تردد زمستانی رساند. دستان سردش را در جیب پالتویش گذاشت؛ چشمانش را بست و سرش را به طرف آسمان گرفت. انبوه ریزان دانههای برف بر روی مژه و صورت و روسری گلبهیاش فرود میآمد. با تمام نا اُمیدیاش سعی کرد از یک نیروی عظیم ناشناخته برای برونرفت از آن روزهای سخت کمک بگیرد. در عین سکوت بلندترین فریادها از درونش به سوی آن منبع ناشناخته ساطع بود. با این که کوچکترین اعتقادی به تناسخ نداشت، اما بدون هیچ مردن و تولد دوبارهای، در همین زندگی داشت آنرا تجربه میکرد. هیچ چیز دنیای اطراف برایش رنگ و بوی سالهای قبل را نداشت. انگار که از جهانی دیگر به این دنیای غریب پرتاب شده باشد. دقایقی به همین منوال گذشت تا از آن ژست مجسمهوار و بی تحرکش فاصله بگیرد. آنروز هم مثل تمام روزهای نااُمیدیاش رو به اتمام بود. مثل تمام غروبهای سرد آنروزهایش قطعه شعری را با خود زمزمه کرد و راهی شد:
«گذشت امروز، فردا را چه باید کرد؟»
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
اُمید اگر در دل انسان زنده نگاه داشته بشه، به مرور به ایمان تبدیل میشه. وقتی که به خواستهات رسیدی، ایمانت تبدیل به اعتماد میشه. بعد از مدتی، مرحله اعتماد ا هم رد میکنی و به دریافت خواسته های درونت اعتقاد پیدا میکنی. فقط کافیه که هر انسان پروسهٔ تبدیل اُمید به ایمان و اعتماد و اعتقاد را در مورد هر چیزی با موفقیت پشتسر بزاره.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
«تعالی هر انسان به میزان تأثیری است که روی خود و دنیای پیرامونش میگذارد.»
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
وقتی از بین بروم چگونه تغییر مسیر پیدا میکنم؟!
-به میزان تأثیری که بر دنیای اطراف خود گذاشتهای! به مقداری که از نیکی یا بدی از تو یاد خواهد شد؛ بهمقداری که برای دنیای پیرامونت مفید یا مضر بودهای؛ به اندازهٔ همه اینها مسیرت عوض میشود. تو از یک جسم خاکی جدا میشوی و میروی در یاد و خاطره آنهایی که از وجودت تأثیر پذیرفتهاند؛ چه خوب، چه بد. چه انسان، چه حیوان و چه گیاه و چه طبیعت. حالا تو به من بگو این اگر تغییر مسیر نیست، پس چیست؟!
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
ماوراءالطبیعه برعکس تمام دانشهای دنیاست. هرچقدر در آن بیشتر کاوش کنی، کمتر گیرت میآید! اگر هم به درکی ناچیز و پُرتوهم از آن برسی، از بیان کردنش با واژه و کلام عاجز میمانی. مثل آب که در اثر سرما و گرما تبدیل به بخار یا یخ میشود، درکت از چیزهای غریب با بیانشان تغییر حالت میدهد و مخاطبت چیزی متفاوت از آنچه منظورت است را درک میکند. فقط میتوانم به تو توصیهای بکنم. آنهم اینکه به مرگ به عنوان یک نقطه پایانی نگاه نکن؛ مرگ انتها نیست؛ فقط یک تغییر مسیر است!
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
حجم
۱۸۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۸ صفحه
حجم
۱۸۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۸ صفحه
قیمت:
۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد