نگاهی که بهت میگه ناامیدم کردی، خیلی بدتر از نگاهیه که میگه از دستت عصبانیام.
Book
نمیتونی از چیزی که هستی فرار کنی. ولی میتونی خودت رو برسونی به اون کسی که میخوای باشی.
Book
هیچوقت نذار کسی زندگی یا رویاهات رو کوچولو صدا بزنه. شنیدی؟»
Book
«فردا که بیاد، دیگه امروز اهمیتی نداره. فردا یه روز تازهست. یه فرصت تازه!»
Book
اگه بخوام وضعیت خودم رو خوب توضیح بدم، باید بگم که من یهعالمه فریادِ نزده توی دلم داشتم.
Book
هیچوقت نذار کسی زندگی یا رویاهات رو کوچولو صدا بزنه. شنیدی؟
aryan
«مشکل اینجاست که تو نمیتونی از خودت فرار کنی.»
Book
ولی من دیگه به رفتار عجیب آدمها عادت کرده بودم.
Book
دیگه از مدرسه نمیزنی بیرون. مخصوصاً به این دلیل که دیگران بهت خندیدهن. مردم همیشه به آدم میخندن کَسِل. باور کن.»
aryan
Always remember, the best never rest
Book
«فردا که بیاد، دیگه امروز اهمیتی نداره. فردا یه روز تازهست. یه فرصت تازه!»
aryan
نگاهی که بهت میگه ناامیدم کردی، خیلی بدتر از نگاهیه که میگه از دستت عصبانیام.
aryan
البته که هر وقت یکی به کسی بگه دیر نکن، قشنگ مطمئن میشی که قراره دیر بکنه. نمیدونم چرا
Book
«که بهت نشون بدم نمیتونی از چیزی که هستی فرار کنی. ولی میتونی خودت رو برسونی به اون کسی که میخوای باشی.»
aryan
نتونستیم جلوی خندهمون رو بگیریم، چون خندهش آدم رو به خنده میندازه.
Book
خودم هم درست نمیدونستمها، ولی... ولی میدونستم دیگه، میدونین؟
Book
«تا حالا نشده اونقدری اذیتتون کنن که دیگه نتونین تحمل کنین؟»
Book
پرسید: «حالا اینجوری چیزی درست شد؟»
واقعاً چرا همهٔ بزرگترها عین هم حرف میزنن؟ انگار همهشون یه کتاب خاصی دربارهٔ بزرگتربودن خوندهن و جملههاش رو حفظ کردهن؛ اینجوری چیزی درست میشه؟ و تو باید بزرگی میکردی.
کاربر... :)