«نمیتونی سرنوشتت رو از سر بنویسی.»
maneli1388
اگر بخوابی، شاید لحظهای را که آفتاب از پشت پنجرههای بلند این اتاقهای کوچک طلوع میکند، از دست بدهی
کوثر
با لبخند رو به من میکند: «اینجا رو ببین، پری... طلای سبز!»
mrfarajian
«ولی نباید اینطور باشه که داری محکومیتت رو میگذرونی، پری. همیشه یادت باشه تو هیچ کار اشتباهی نکردی.»
Liberty.Slytherin
«بهت قول میدم هدفم کمک کردن به توئه.»
maneli1388
«تو فقط اون چیزی نیستی که بهخاطرش افتادی این تو؛ حالا هر چیزی که بوده. تو اینجایی تا از جات بلند شی، کار کنی، توی جلسهها شرکت کنی... روحت رو پاک کنی و دوباره آدم لایقی بشی. چه باور کنی چه نکنی، تو اینجا میتونی دوباره از زمین بلند شی.»
Liberty.Slytherin
خودم را مجبور میکنم که لبخند گَلهگُشادی بزنم. امیدوارم همهٔ دندانهایم برق بزند.
بعد، میروم...
mrfarajian
ارشد جو باید با شهربندها سخت بگیرد. او مسئولشان است، اما همیشه میشود فهمید که دوست دارد همهٔ زمینخوردهها سرِ پا شوند... همانطور که وقتی دوستت زمین میخورد و دلت میخواد سرِ پا شود.
کوثر
میگوید: بعضی چیزها را سریع میگیرم. بقیهٔ چیزها کمی وقت میبرد.
maneli1388
«راز خیلی مخفیم هم اینه که... به تام افتخار میکنم، چون سخت کار میکنه؛ واقعاً سخت.»
maneli1388