زیبایی
حتی در سختترین شرایط زندگی نیز جاری است
و عشق تا ابد پابرجاست
سقف پاره کن!
چرا پیش تو میاد، پیش من نه؟
ن. عادل
قیافهاش با آن حوله مسخره شده بود!
ن. عادل
ماتیلدآ سرش را چرخاند
ن. عادل
صبر کن... چی میبینم؟
ن. عادل
«بالای کوهی توی پاکستان ایستادیم. تو با اربابتی.
ن. عادل
عشق در همهچیز صبر دارد، همهچیز را باور میکند، به همهچیز امیدوار است، همهچیز را تاب میآورد.
شرلوک هلمز
اما من از اینکه بردم خیلی کیف نکردم، چون مجبور بودم باخت گای را تماشا کنم.
melik
اما نمیتوانستم آنجا باشم، چون او آنجا بود و من اینجا. سوسی و گای دیگر با هم نبودند.
شرلوک هلمز
ماشینی که نتوانست ترمز کند، صدای تصادف، ماشینی که مهمترین آدم برای من توی کل دنیا را کشت.
گای مُرد.
شرلوک هلمز
گای گفت: «چیزی که دارم میبینم خیلی بده. اربابت هر روز از کوه بالا و پایین میره تا برای وقتی که شاه میشه تمرین کنه. هر مارمولکی رو که سر راهش میبینه جمع میکنه. اوه... حالا اومدیم توی بازداشتگاه. خیلی کثیف و تاریکه. من میبینمت، ماتیلدآ، توی یه مخزنی، گشنهای، تشنهای. اینها همهش نقشهٔ اربابته. اونقدر مارمولکهاش رو گشنگی میده که برای زنده موندن همدیگه رو بخورن. تو اون گوشه نشستی و دُمت رو محکم دور سرت پیچوندی.»
ن. عادل
«یه روزی پادشاه میشه، اما حالا زمان براش کُند میگذره. کار زیادی توی قصرش نداره. پس برای سرگرمی میاد سراغ تو و دوستهات و مجبورتون میکنه دوتا دوتا اینقدر با هم مبارزه کنین تا فقط یکیتون زنده بمونه.
ن. عادل