آن روز میفهمی مرا وقتی که چون ابر
دار وندارت را به غم بخشیده باشی
یك رهگذر
خانه ام روزشماری که سخنگو شده است
جای خالیِ تو را می شمرد ماه به ماه
یك رهگذر
شهرزادِ قصهگویم، خسته از راویگری
یك رهگذر
بهارِ جانِ مرا، غارتِ خیال ِتو برد
یك رهگذر
آمدی، رفتی وآخر غرقِ باران شد دلم
یك رهگذر
دریا همیشه عاشق وشیدا نبوده است
اینگونه بیکرانه وتنها نبوده است
ناگفتههای غصهاش را درد میکشد
هرگز سکوت، این قَدَر گویا نبوده است
یك رهگذر
دراین شبهای تلخِ انتظارم
فقط عکسیست از تو یادگارم
یك رهگذر
کوهم! فرو میریزم ازدردِ جدایی
یك رهگذر
پیامِ کوچههای شهرِ من، غم است
یك رهگذر
حسرت وحیرت، جدا از حالِ زارم نیستند
حالِ من ازکوچهٔ بیرهگذر هم زارتر
یك رهگذر
گریه های ابر پایانی ندارد بگذریم
آسمان تکلیف داده، ابر میبیند جزا!
یك رهگذر