صدایم پر از رنج بود. از دلشکستگی خواندم؛ بهجای اینکه زیر بار اندوهم درهم بشکنم، راهی برای بیرون ریختن آن پیدا کردم.
☆پرسابت☆
وقتیکه به رقم غیرممکن میرسید، دیگر ادامهٔ شمارش بیفایده است.
☆پرسابت☆
«پدر، اگه میخوای تنبیهم کنی، هرکاری میخوای بکن، ولی اونقدر شجاعت داشته باش که خودم رو تنبیه کنی و نه آدمیزاد همراهم رو. مرد باش!»
☆پرسابت☆
ایزدان از باور مردم نیرو میگیرن. اونا به کمک خاطرات جمعیِ فرهنگهاست که به حیاتشون ادامه میدن.
☆پرسابت☆
معجزهها راحت بهدست نمیآیند.
☆پرسابت☆
«عیبی نداره. نفس بکش. سعی کن مرکز وجودت رو پیدا کنی. روشنایی باید از درون آدم بیاد.»
☆پرسابت☆
بیخیال بابا! شک کردن به نظرات خودم، اصلاً در طبیعت من نیست
☆پرسابت☆
هردو میدانستیم که هنوز زمان پیروزی فرا نرسیده است. باید کمی بیشتر شکیبا باشی.»
Freire
هردو میدانستیم که هنوز زمان پیروزی فرا نرسیده است. باید کمی بیشتر شکیبا باشی.»
Freire
زندگی طلایی من، دروغی بیش نبود. بیخیالیام، فقط یک نمایش بود. قلب من تکهای چوب خشکیده بود.
☆پرسابت☆
باید ارتباط عمیقتری با رنجهایم برقرار میکردم؛ باید درستوحسابی افسرده میشدم.
☆پرسابت☆
صدایم پر از رنج بود. از دلشکستگی خواندم؛ بهجای اینکه زیر بار اندوهم درهم بشکنم، راهی برای بیرون ریختن آن پیدا کردم.
☆پرسابت☆