بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خودشناسی | صفحه ۸۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خودشناسی

بریده‌هایی از کتاب خودشناسی

۳٫۶
(۱۱۱۷)
این که به طور کامل میراث عاطفی‌مان را درک کنیم و از پس آن بر آییم، کاری طولانی‌مدت است. بسیار زمان‌بر است و مستلزم این است که بارها و بارها برخی سؤالات را از خودمان بپرسیم. از این رو، خوب است از خودمان این سؤال را بپرسیم که اگر دریابیم میراث عاطفی‌مان چگونه هویت کنونی ما را شکل داده است، چه فایده‌ای دارد. به نظر می‌رسد از این فرآیند درمان‌گرانه سه فایدهٔ مهم حاصل می‌شود:
بنده خدا
وقتی خطرات ناشی از ترابرد عاطفی را درک کنیم، آنگاه در برابر آزردگی و قضاوت‌گری، همدلی و تفاهم را ترجیح خواهیم داد. در این صورت چه بسا دریابیم که باعث و بانیِ امواج ناگهانیِ اضطراب یا خصومت در دیگران، لزوماً همیشه ما نیستیم، و از همین رو ضرورتی ندارد که همواره با خشم و غرور جریحه‌دار شده با آن‌ها مقابله کنیم. این امکان هم وجود دارد که برآشفتگی یا سرزنش‌گری به همدلی و دلسوزی بابت دشواری‌هایی تبدیل شود که همه ما با گذشته‌مان داریم.
بنده خدا
بلوغ مستلزم این است که با والاطبعی تمام بپذیریم که با ترابردهای متعددی سروکار داریم و ملزم هستیم که بکوشیم به شکلی منطقی گره آن‌ها را باز کنیم. بزرگ شدن یعنی این که با فروتنی تمام دریابیم که چه بسا مدام جنبه‌هایی اغراق‌آمیز را وارد موقعیت‌های گوناگون می‌کرده‌ایم، یعنی این که با دقت بیشتر و روحیهٔ انتقادی بالاتری خودمان را زیر نظر بگیریم تا این قابلیت را در خودمان تقویت کنیم که در هر موقعیت خاص و لحظهٔ خاص با انصاف و بی‌طرفی بیشتری دست به قضاوت و عمل بزنیم. منظور این است که درباره سرچشمه‌های مشکلاتمان اندکی درایتمان را بالاتر ببریم و بدین ترتیب، دریابیم که به طور مشخص درباره کدام جنبه‌های زندگی‌مان باید مراقبت و دقت بیشتری به خرج دهیم.
بنده خدا
روان‌درمان‌گران برای بیان وراثت عاطفی از گذشته، اصطلاح ویژه‌ای پرورده‌اند: «ترابرد». از نگاه آنان، هر یک از ما همواره در معرض این خطر هستیم که الگوهای رفتاری و احساسی را از گذشته به حال حاضر «ترابرد» کنیم، در حالی که شرایط کنونی به هیچ وجه طالب چنین الگوهایی نیست. احساس می‌کنیم باید افرادی را تنبیه کنیم که در واقع تقصیری ندارند؛ نگران تحقیری هستیم که اصلاً محتمل هم نیست؛ اضطراری درونی به خیانت کردن احساس می‌کنیم، زیرا سه دهه قبل به ما خیانت شده است.
بنده خدا
نخستین سال‌های زندگی دورهٔ آسیب‌پذیری حاد و فراگیر است. ما به تمامی وابسته و تحت سیطرهٔ محیط مسلط اطرافمان بوده‌ایم. نمی‌توانستیم درست حرکت کنیم، درست حرف بزنیم، و خودمان را کنترل و اداره کنیم؛ نمی‌توانستیم خودمان را آرام کنیم یا تعادل خودمان را بازیابیم. در آن موقع هیچ انتخابی نداشتیم که احساساتمان را وقف چه کسانی کنیم و هیچ راهی برای دفاع کافی از خودمان در برابر کسانی نداشتیم که به ما آسیب زده بودند. ما حتی نمی‌توانستیم رشتهٔ افکارمان را مرتب کنیم، و نیازمند این بودیم که بالاخره دیگران به ما زبانی بیاموزند تا بتوانیم نیازهای خودمان را به زبان آوریم. حتی در مناسب‌ترین محیط نیز که همهٔ رفتارها کاملاً مبتنی بر خیرخواهی باشد، امکانِ تاب برداشتن و اعوجاج بسیار فراوان است. معدودی از ما این شانس را می‌یابند که از دورهٔ کودکی به شکلی سالم و سلامت خارج شوند.
بنده خدا
گذشته از جزئیات مالی و طبقهٔ اجتماعی خانواده‌هایمان، هر یک از ما دریافت‌کنندهٔ نوعی میراث عاطفی هستیم؛ میراثی که برایمان بسیار ناشناخته است، اما تأثیر بسیار عمیقی بر رفتارهای روزمرهٔ ما دارد، و معمولاً هم تأثیراتش بیشتر منفی و پیچیده است. بهتر است پیش از آنکه با رفتارهای اغلب اُمُّلانه و دردسرساز زندگی خود و اطرافیانمان را به تباهی بکشانیم، جزئیات میراث عاطفی‌مان را دست‌کم کمی بیشتر واکاوی کنیم.
بنده خدا
یکی از پاسخ‌های مهم امروزی مبتنی بر بحث‌های علم ژنتیک است. از این منظر گفته می‌شود همهٔ ما میراث ژنتیکی خاصی داریم و (به واسطهٔ فرآیندهایی بسیار پیچیده) این میراث، شخصیت بزرگسالی ما را شکل می‌دهد. حرف ما این نیست که ژنتیک به این موضوع بی‌ربط است، اما می‌خواهیم به نوع دیگری از وراثت توجه کنیم: وراثت عاطفی.
بنده خدا
آیا می‌توانیم اشتباه‌هایمان را بپذیریم؟ آیا می‌توانیم حسادت‌ها، غم‌ها و سردرگمی‌هایمان را بپذیریم؟ چقدر حاضریم در حضور دیگران کماکان چیزی جدید بیاموزیم؟ آیا لازم است همیشه دور خودمان سنگری دفاعی بکشیم، و هر گونه نقد به یکی از جنبه‌های وجودمان را به منزلهٔ حمله‌ای به تمام وجودمان تلقی کنیم؟ وقتی از سوی دیگران بازخوردی دریافت می‌کنیم، با چه سرعتی دور خودمان حصار می‌کشیم؟ با توجه به این که درس‌های ارزشمند اغلب در لفافه‌های دردناک در اختیارمان قرار می‌گیرد، چقدر حاضریم کماکان چیزهای جدید بیاموزیم؟
بنده خدا
وقتی سطح عشقمان به خویشتن به قدر کافی باشد، می‌توانیم به سهولت به دیگران نه بگوییم؛ دیگر دیوانه‌وار سعی نخواهیم کرد دیگران را راضی نگاه داریم. همچنین وقتی احساس کنیم حق ما است که حقوقمان افزایش یابد، خواهیم توانست درخواستمان را مطرح کنیم، زیرا از نقش مهم خود در کارها به خوبی آگاهیم. باید بدانیم که عشق شرافتمندانه به خویشتن با خودخواهی فرق دارد: عشق به خویشتن یعنی احساس صحیحِ احترام به خودمان.
بنده خدا
ساختار هویت عاطفی ما حول چهار مضمون اصلی بنا شده است: عشق به خویشتن صداقت و راستی ارتباط توکل شدت خاص هر یک از این مضامین و نیز نظم و ترتیب آن‌ها است که وجود عاطفی ما را شکل می‌بخشد. خودشناسی تا حد زیادی یعنی این که ساختاربندیِ متمایز هویت عاطفی خودمان را درک کنیم.
بنده خدا
تعمق فلسفی قرار نیست به شکلی جادویی مشکلات را حل کند، بلکه از این جهت بسیار یاری‌مان می‌کند که موقعیتی فراهم می‌کند تا بتوانیم افکارمان را با وضوح بیشتری بشناسیم و به آن‌ها نوعی نظم و ترتیب ببخشیم. بدین ترتیب ترس‌ها، کینه‌ها و امیدهایمان را راحت‌تر نام‌گذاری می‌کنیم و محتواهای ذهن‌مان کمتر ما را به وحشت می‌اندازند؛ آرام‌تر می‌شویم، کینه‌های کمتری در دل می‌پروریم و درباره هدف و مقصد زندگی‌مان ذهنیت روشن‌تری خواهیم داشت. بدین ترتیب، سرانجام فرصتی به این کار اختصاص می‌دهیم که خودمان را دست‌کم قدری بیشتر بشناسیم.
بنده خدا
هر چیزی که در ما کنجکاوی برانگیزد یا باعث لذتی خاص شود، در حال ارائهٔ داده‌هایی ــ نسبتاً ناخوانا ــ درباره ما است، درباره چیز مهمی که در زندگی‌مان از قلم افتاده است یا کمتر از میزان لازم در زندگی‌مان وجود دارد.
بنده خدا
طی جلسات درون‌نگری، می‌توانیم شجاعت همیشگی‌مان را، که بسیار پرخطر است، کنار بگذاریم و مجال دهیم که اندوه‌مان به شکل طبیعی خویش جریان یابد. چه بسا برای بسیاری از غم‌هایمان راه حل سریعی وجود نداشته باشد، اما این کار بی‌اندازه کمکمان می‌کند که سر و شکل آن‌ها را بشناسیم. هنگامی که به غم‌های کوچک و بزرگمان رو می‌کنیم، انگار می‌توانیم خودمان را تصور کنیم که داریم با شخصی بسیار مهربان و صبور درباره آن‌ها صحبت می‌کنیم؛ کسی که به ما فرصت می‌دهد درد ناشی از غم‌هایمان را با جزئیات تمام بروز دهیم؛ کسی که وقتی با او هستیم هیچ فشاری روی ما نیست که شتاب به خرج دهیم یا ژست قوی و شجاع به خودمان بگیریم؛ کسی که به ما مجال می‌دهد بی ترس و واهمه به چیزهای فراوانی اذعان کنیم که باعث خشم ما می‌شوند. هنگام درون‌نگری باید تا حد امکان نسبت به خودمان دلسوز و بخشنده باشیم. این رویکرد به شکل اصلاحیه‌ای بر این گرایش همیشگی‌مان عمل می‌کند که نسبت به خودمان بی‌رحم هستیم و مدام اصرار داریم که درباره موضوع‌های کوچک هیاهو به پا کنیم، در حالی که علیرغم همه این حرف‌ها درد ما نیازمند گوشی شنوا است.
بنده خدا
سه چهارم پریشانی‌های ما ناشی از این نیست که چیزهایی نگران‌کننده وجود دارند، بلکه ناشی از آن است که به نگرانی‌هایمان فرصت لازم و کافی نمی‌دهیم که درک شوند و بدین ترتیب خنثی گردند.
بنده خدا
هواداران تعمق معمولاً توصیه می‌کنند در یک وضعیت بدنی خاص بنشینیم و سعی کنیم آگاهی‌مان را از احساسات و تصورات درهم‌ریختهٔ روزمره خالی کنیم. قرار است برای رسیدن به آرامش، آشفتگی‌های یک ذهن سرکش و بازیگوش را آرام کنیم؛ ذهنی که بودائیان برایش از تعبیر پرمعنای «ذهن میمون‌وار» استفاده می‌کنند. اما رویکرد دیگری وجود دارد که نه بر اساس اندیشهٔ شرقی بلکه مبتنی بر ایده‌هایی است که به واسطهٔ سنت فلسفیِ غرب به ما رسیده است. این رویکرد را تعمق فلسفی می‌خوانیم؛ رویه‌ای که اساساً مبتنی بر این فرض است که بخش اعظمی از مشکلات ذهنی‌مان از افکار و احساساتی ناشی می‌شوند که گره‌شان باز نشده، بررسی نشده و با دقت کافی به آن‌ها توجه نشده است.
بنده خدا
بی‌وجه نبوده است که سقراط کل حکمت فلسفه را در یک دستور ساده خلاصه کرده است: خودت را بشناس.
بنده خدا
هر آنچه به اصطلاح «اعتیاد» ش می‌خوانیم، اساساً علایم احساسات بسیار دشواری است که هیچ راهی برای مدیریتش نیافته‌ایم.
بنده خدا
این که نمی‌کوشیم عقب‌نشینی‌های ذهنمان را دقیق‌تر واکاوی کنیم، برای این است که همواره به شدت در حال محافظت از خودتصویری‌مان هستیم تا بتوانیم کماکان تصور خوبی از خودمان داشته باشیم.
بنده خدا
شکست اصلاً گزینهٔ مطلوبی نیست، اما آیا جهان را آنقدر بخشنده می‌دانیم که شانس دوم و سومی هم به ما بدهد؟ آیا جهان را آنقدر بزرگ و آنقدر منطقی می‌بینیم که حق‌مان بدانیم یک فرصت طلایی به ما داده شود تا تأثیر خاص خودمان را بگذاریم، یا این که تصور می‌کنیم تقدیرمان است برای همیشه زیردست و فقیری سربه‌زیر بمانیم؟
sareh
اغلب وجود میزانی از استرس، لازم و ضروری است، اما کلیت سطح استرس از فردی به فرد دیگر فرق می‌کند. در هر لحظهٔ خاص چقدر به فاجعه نزدیک هستیم؟ در حضور دیگران، چقدر به افراد مظنونیم که اصل نیتشان این است که ما را به دام بیندازند و سرمان تلافی کنند؟ آیا به نظرمان غریبه‌ها عموماً افرادی دلپسندند یا کریه؟ آیا تصور کلی‌مان این است که آشنایان جدید از ما خوششان می‌آید یا این که ما را آزار خواهند داد؟ دیگران را چقدر شکننده می‌دانیم؟ اگر در روابط‌مان تماس لمسی بیشتری داریم، آیا دیگران خودشان را جمع می‌کنند و کناره می‌گیرند، یا اینکه کم و بیش راحت‌اند؟
sareh

حجم

۴۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۴۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰
۵۰%
تومان