حقیقت این بود که من مسیر پرتاب را درست محاسبه کرده بودم. این یعنی خمپارهانداز تا چند لحظهٔ دیگر چند تا از همکلاسیهایم را تکهپاره میکرد.
خوشبختانه قبل از اینکه وارن بتواند شلیک کند، اریکا خودش را روی او انداخت و نقش زمینش کرد. متأسفانه وارن فکر کرد این حمله یکی از حقههای مدرسهٔ جاسوسی است.
در حالی که سعی میکرد ماشه را محکم نگه دارد، فریاد زد: «کمک! اریکا جاسوس دوجانبهٔ تیم سرخه!»
پیگیری
زویی مدت کوتاهی بعد از استخدامم به من لقب «مرد استتاری» داد، چون به اشتباه تصور میکرد ناشیگری اولیهام حقهای بود برای غافلگیر کردن دشمنانم (یک بار توضیح داده بود: «هیچکس اینقدر بیدستوپا نیست. لاکپشت هم بهتر از این میجنگه»
پیگیری
ولی در عوض داشتم جیغ میزدم.
خدا را شکر از آن جیغهای دخترانه نبود. بیشتر یک "آااااااااااااااااااااااااااه" کشدار بود که معنی کلیاش میشد: «بدجوری توی دردسر افتادهم. یکی کمکم کنه.»
پیگیری
میدونی چرا به این جادهها میگن بنبست؟ چون ممکنه توشون کشته بشی
Shahdad-lahijanian
الکساندر فریاد زد: «من رو صندلی جلو میشینم!» در خانوادهٔ هِیل این به این مفهوم نبود که فقط صندلی کنار راننده گیرت میآمد. باید از یک شاتگان واقعی هم استفاده میکردی
Shahdad-lahijanian