بریدههایی از کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد سوم
۴٫۶
(۸۲)
اریکا گفت: «انتخاب خودم نبود. بهخاطر ماهیت غیرمجاز این مأموریت، باید از این تیم خاص استفاده میکردم.»
پرسیدم: «پس من برات فقط همینم؟ کسی که وقتی مجبوری باهاش کار میکنی؟»
Amirsam
، بعد صدایش را پایین آورد و زمزمه کرد: «اگه امشب همهچی خوب پیش بره، من و تو خیلی زود به شهربازی دیزنی میریم!»
Amirsam
اشلی با شلپ بلندی داخل استخر فرود آمد و بعد خندان خود را به سطح آب رساند. فریاد زد: «عارکه بود! بن!»
مورِی گفت: «میبینی؟ چطور تو رو صدا زد؟ فقط تو.»
Amirsam
فکر کرده بودم که شاید دلیل علاقهمندشدنم به اشلی بهخاطر این بود که از دست اریکا ناراحت بودم.
Amirsam
مورِی پرسید: «تو هم ازش خوشت میاد، نه؟»
Amirsam
علاقهام به او باعث میشد احساس گناه کنم.
Amirsam
لحظهای اشلی را تماشا کردم. به رغم حرفهای اریکا، به نظر نمیرسید اشلی ذرهای شرور باشد.
Amirsam
نفاریوس گفت: «حق با بنه. اسپایدر گولمون زده. سیا محاصرهمون کرده. هیچوقت نمیتونیم فرار کنیم، ولی جاشوا و بقیهٔ رؤسا میتونن.»
za za
سیبروک فریاد زد: «ریپلی! مامانبزرگ من با این تفنگ بهتر از تو شلیک میکنه... و بندهٔ خدا مُرده! با همچین مهارتهایی چطور تونستی دو بار سازمان ما رو شکست بدی؟»
محمد
«دقیقاً. هیچکس اسم ششمین ژیمناست برتر آمریکا رو نمیشنوه. فقط اسم پنج تای اول رو میشنون؛ کسایی که میتونن نمایندهٔ کشورشون بشن. اصلاً میدونی چه حسی داره کل زندگیت، ده ساعت در روز، هفت روز هفته، برای رسیدن به هدفت تلاش کنی، زندگی عادی رو بذاری کنار، نهایت تلاشت رو بکنی... و بعد به اون هدف نرسی؟»
«یه جورایی آره. از سیا انداختنم بیرون.»
محمد
«پس راهحلش اینه که تو زندگیت هیچ دوستی نداشته باشی؟»
اریکا گفت: «آره.»
«این رو فقط بهخاطر این نمیگی که جاشوا قلبت رو شکست؟» اریکا به سمت من برگشت. دمای قایق ناگهان ده درجه افت کرد، گرچه نمیدانم بهخاطر نگاه سرد اریکا بود یا غروب کردن خورشید.
اریکا سرانجام گفت: «نمیدونم دربارهٔ چی حرف میزنی.»
گفتم: «چرا، میدونی. ازش خوشت میاومد. فقط چون اون عوضیترین آدم دنیا از آب دراومده به این مفهوم نیست که همه اینجوریاَن. دوستها همیشه اسباب زحمت نیستن. بعضیوقتها بهترین دارایی آدمان.»
nadia :]
اشلی به سرعت از میدان تیراندازی بیرون رفت. آنقدر هیجانزده بود که در راه دو تا پشتک و نیمپشتک در هوا زد.
نفاریوس هم لخلخکنان دنبالش رفت. به نظر میرسید او هم هیجانزده شده است. ظاهرش مثل قبل بود، فقط سرعت لخلخکردنش کمی بیشتر از همیشه بود.
nadia :]
«اگه وسایل آدمبدها رو کش بری، دزدی حساب نمیشه. غنیمت گرفتنه.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
شکست خودت رو گردن بقیه ننداز.
𝐑𝐎𝐒𝐄
بدون مسیر فرار نمیتونیم فرار کنیم! حالا باید چیکار کنیم؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
سایرس پرسید: «تا حالا اسم چند تا بمبخنثیکن کاربلد سیا به گوشت خورده؟»
جواب دادم: «اوم... هیچی.»
«دقیقاً. کسی رو نداریم! چون کسایی که سعی میکنن بمبها رو خنثی کنن، کشته میشن.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
خلاف بینقص به چی میگن؟»
«خلافی که خیلی پولدارت کنه؟»
«نه. خلافی که هیچکس نفهمه تو مرتکبش شدهٔ. اگه کسی ندونه دست به همچین خلافی زدهیم، اونوقت کسی هم دنبالمون نمیگرده. میتونیم به زندگی عادیمون ادامه بدیم... فقط با یه عالمه پول بیشتر.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
پرسیدم: «چی شده؟»
اریکا فریاد زد: «اون احمق بمب واقعی گذاشته توش!» و به سمت وارن پرید.
من هم دستبهکار شدم. وقت نداشتم از اریکا بپرسم چطور فهمیده وارن گند زده؛ با توجه به شناختی که از او داشتم، احتمالاً میتوانست با بوکشیدن فرق بین مهمات واقعی و قلابی را تشخیص دهد. حقیقت این بود که من مسیر پرتاب را درست محاسبه کرده بودم. این یعنی خمپارهانداز تا چند لحظهٔ دیگر چند تا از همکلاسیهایم را تکهپاره میکرد.
خوشبختانه قبل از اینکه وارن بتواند شلیک کند، اریکا خودش را روی او انداخت و نقش زمینش کرد. متأسفانه وارن فکر کرد این حمله یکی از حقههای مدرسهٔ جاسوسی است.
در حالی که سعی میکرد ماشه را محکم نگه دارد، فریاد زد: «کمک! اریکا جاسوس دوجانبهٔ تیم سرخه!»
در دفاع از وارن باید بگویم این دقیقاً کلکی بود که پرسنل مدرسهٔ جاسوسی همیشه سوار میکردند. اگر هر کس دیگری غیر از اریکا بود، خودم هم به نیتش شک میکردم.
𝐑𝐎𝐒𝐄
میتوانستم موشک را در آسمان بالای سرمان ببینم. شبیه یک شهابسنگ بود، ردی قرمز از آتش و دود که داشت به سمتمان میآمد.
Delara
«بخت همیشه در میزند، ولی اکثر مردم در را باز نمیکنند»
Delara
حجم
۴۳۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
حجم
۴۳۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
قیمت:
۹۷,۰۰۰
تومان