ــــ نمازاتو میخونی؟
از خجالت زل میزنم به گلهای رنگورو رفتهٔ قالی لاکیرنگشان. عزیز دوباره روی دستم به نوازش میزند.
ــــ بخون سارا جان... نمازاتو بخون... زندگیای که توش خدا نباشه، مثل زمهریر سرد و یخبندون میشه... آدم باید به یه جا وصل باشه تا نور و گرما بریزه تو وجودش و انرژی بگیره.
لب میگزم و سر تکان میدهم. عزیز دستم را بالا میآورد.
ــــ نماز خوندنو خودم یادت دادم. قد الآن پارسا بودی که میاومدی تو اتاقم پشت سرم نماز میخوندی... همیشه بخونش عزیزکم...
۞⁞ڪاٰشےِکُنْجِشَبِستٰانْ⁞۞
کوه با نخستین سنگ آغاز میشود و آدم با نخستین درد
book worm
سیدیها را جلوی رویش میگیرم.
ــــ ببین! همه شون برای سن بالای هیجده ساله. اما پارسا تازه ده سالشه. میفهمی این یعنی چی؟ یعنی دلسوزی ما برای بچه مون، از دل سوزی سازندهها و طراحهای خارجی این بازیها هم کمتره!
۞⁞ڪاٰشےِکُنْجِشَبِستٰانْ⁞۞
نترسین و محکم باشین. چون در نبرد بین روزهای سخت و انسانهای سرسخت، این انسانهای سرسختن که میمونن، نه روزهای سخت...
Fatemeh