در کودکی عاشق کتاب و کیفیم
چندی که گذشت در پی تعریفیم
کمکم نگران درس و تکلیف زیاد
حالا که بزرگیم، بلا تکلیفیم
علیرضا
اینقدر که پرکار و گرفتاری تو
انگار به عالمی بدهکاری تو
کارت شده سرزدن به مردم هر روز
ای مرگ عجب حوصلهای داری تو
raziyeh
هم سوژهٔ ناب انتزاعی دارم
هم دغدغههای اجتماعی دارم
ایکاش که شاعری بلد بودم، چون
یک عالمه در سرم رباعی دارم
raziyeh
شاید بهنظر از تو کمی سر هستند
خوشمشرب و جذاب و سخنور هستند
آنها که سخن پشت سرت میگویند
دایم دو قدم از تو عقبتر هستند
raziyeh
من کوچکم، از سرم زیادی ای عشق
با رحم و گذشت در تضادی ای عشق
یکبار فقط به چشم او خیره شدم
یک ثانیه هم امان ندادی ای عشق
raziyeh
در کودکی عاشق کتاب و کیفیم
چندی که گذشت در پی تعریفیم
کمکم نگران درس و تکلیف زیاد
حالا که بزرگیم، بلا تکلیفیم
raziyeh
بیهوده به بودن تو کردم عادت
از دست تو لحظهای ندارم راحت
هر ثانیه یک تیک زدی سن مرا
ای قاتل لحظههای عمرم، ساعت
raziyeh
با دست تو از بهشت هم رانده شوم
باشد، به جهنم، بده من دستت را
علیرضا
هم خاطرههای رنگیام پر زد و رفت
هم شیطنت و زرنگیام پر زد و رفت
گنجشک تمام کودکیهای قشنگ
با تیرکمان سنگیام پر زد و رفت
raziyeh