بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حضرت محمد (ص) | طاقچه
تصویر جلد کتاب حضرت محمد (ص)

بریده‌هایی از کتاب حضرت محمد (ص)

۴٫۵
(۱۹)
خدیجه، با دلبستگی ویژه‌ای که به محمد (ص) پیدا کرده بود، در کنار او احساس آرامش و خوش‌بختی می‌کرد. محمد (ص) نیز خدیجه را بسیار دوست می‌داشت.
سپیده دم اندیشه
خورشید که به خانه‌های گِلین سلام داد، چشمهای آمنه از شادی پُر از اشک شد و صدای هلهله در زمین و آسمان پیچید. نوزاد آمنه، پسرکی ملیح و زیباروی بود که ناف‌بریده و ختنه‌شده قدم به دنیا نهاد و نوری تابان از وجود مبارکش ساطع شد؛ آن‌گونه که زمین و آسمان را روشن ساخت.
𝔏𝔦𝔪𝔬𝔬
سپس لحظه‌ای با سکوت گذشت. آنگاه، رسول خدا (ص) ادامه داد: «من در میان شما، دو چیز گرانبها به یادگار می‌گذارم: یکی کتاب خدا و دیگری اهل‌بیت خودم را. این دو، از یکدیگر جدایی ندارند. هرگاه از آنها پیروی کنید، گمراهی به سراغ شما نخواهد آمد و رستگار می‌شوید.» پیامبر خدا (ص) نفس عمیقی کشید و افزود: «مبادا این دو یادگار گرانقدر را از دست بنهید و تنها بگذارید!»
فاطمه
- دیدم به ناگاه درختی از پشت من رویید و چندان رشد کرد و بالنده و بلند شد که سر به آسمان می‌سایید. آن‌چنان که گویی شاخه‌هایش تمامیِ مشرق و مغرب را فراگرفت. بعد نگاه کردم و دیدم چنان نوری از آن درخت می‌تابد که دَه‌ها برابرِ نور خورشید است. آنگاه عرب و عجم را در برابر آن درخت، به‌حالت سجده دیدم. لحظه‌به‌لحظه نور و روشنی آن افزایش می‌یافت و عظمتش فزونی می‌گرفت. گروهی از مردم قریش اراده کردند که آن درخت را برکَنَند؛ اما همین‌که نزدیک آن رسیدند، جوانی را مشاهده کردم که آنان را می‌گرفت، پشتشان را می‌شکست و دیده‌هایشان را بیرون می‌آورد! در آن هنگام خواستم شاخه‌ای از آن درخت برگیرم؛ ولی همین‌که دست بلند کردم، آن جوان مرا صدا زد و گفت: «بهرهٔ آن درخت، مال گروهی است که بدان درآویخته‌اند!» و این‌جا بود که هراسان، دیده گشودم
Oubliée
یک شب هم که امام‌علی (ع) برای دیدار دوست و رهبرش، حضرت محمد (ص) به غار ثور رفته بود، پیامبر گرامی سفارشهای لازم را به او کرد و دستور داد طلبهای طلبکاران و امانتهای مردمان را به آنها بدهد. آنگاه، حضرت علی (ع)، بنا به‌فرمان رسول خدا (ص) یک شتر و یک راهنما به غار فرستاد و حضرت با همسفرش سوار شتر شد تا به یثرب برود. ***
کاربر ۴۲۵۰۰۸۷
رسول‌الله با اشاره، دخترشان را به‌سوی خویش فراخواندند و چیزی در گوشش گفتند. فاطمه (س) از شدت گریستن، بی‌تاب شد. لحظه‌ای بیش نگذشت که باز حضرت محمد (ص) دختر عزیز خود را به حضور طلبیدند و با وی سخن گفتند. این‌بار، چهرهٔ اندوه‌ناک و غم‌آلودهٔ دختر رسول خدا (ص) از هم باز شد. آرامشی خاص در سیمایش پیدا شد و لبخندی بر لبانش شکفت! هیچ‌کس نمی‌دانست چه شده است! بعدها که به‌اصرار، از آن بانوی بزرگ دراین‌باره پرسیدند، فرمود: «بارِ اول، پدر، مرا از مرگ خویش آگاه ساخت، بی‌قرار شدم و نالیدم! و دیگربار فرمود: «تو نخستین فرد از خاندانم هستی که به من می‌پیوندی.» این بود که خرسند و شادمان شدم!»
momen313
روزی که همچنان در بستر افتاده بود و تنی چند از سران و صحابه به دیدارش رفته بودند، اندکی اندیشید. سپس لب به سخن گشود که: «کاغذ و دواتی برایم بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که پس‌ازاین گمراه نشوید.» سروصدا به راه افتاد. هیاهو کردند و به پیامبر معصوم (ص) نسبت ناروا دادند. «عمَر» گفت: «بیماری بر پیامبر غلبه کرده است، هذیان می‌گوید! کتاب خدا برای ما بس است!» گروهی به جانبداری از گویندهٔ این سخن و برخی به مخالفتش برخاستند. پیامبر خدا (ص) هم که از گستاخی و بی‌ادبی آنها به‌شدت ناراحت شده بود، فرمود: «برخیزید و بروید!»
momen313
جسمش در رنج و تب و درد می‌گداخت. روحش، اما هنوز در فکر خدا بود و به بندگان او می‌اندیشید. یک‌بار که در خانه بستری شده و درد توانش را کاسته بود، آگاهی یافت که ابوبکر به مسجد رفته و با مردم نماز می‌گذارد. فرمود: «زود باشید مرا به مسجد ببرید.» و با هر زحمتی که بود خود را به مسجد رسانید و خودش با مردم نماز گزارد.
momen313

حجم

۵۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۵۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۸,۵۰۰
۳,۴۰۰
۶۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد