بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آن اصل کاری | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آن اصل کاری

بریده‌هایی از کتاب آن اصل کاری

۳٫۸
(۲۰)
فکر می‌کردم راز موفقیت این است که هر روز صبح تا حد ممکن خودم را در سختی بیندازم، خود را به آب‌وآتش بزنم، و سپس در را باز کنم و روزم را بگذرانم، چشمم را به روی دنیا ببندم تازمانی‌که به‌معنای واقعیِ کلمه از پا دربیایم. همهٔ این‌ها چه نصیب من کرد؟ من را موفق و بیمار کرد. و سرانجام دیگر حالم از موفقیت به هم می‌خورْد. پس چه‌کار کردم؟ دروغ‌ها را بی‌خیال شدم و به‌سمت مخالف حرکت کردم. به افرادِ موفقِ ناشناسی پیوستم که برخلاف تمامِ تاکتیک‌های فرضیِ موفقیت عمل کرده‌اند.
حسین یزدی
قبل‌از طلوع آفتاب بیدار می‌شدم، آهنگ‌هایی درمورد الهام‌بخشی و پیشرفت گوش می‌دادم و پیش‌از هرکس دیگری در محل کارم بودم. درحقیقت پر شدم از این تفکرات که باید زمانی‌که همهٔ مردمِ شهر خواب بودند به دفتر کارم می‌رفتم و زودتر از همه پشت میز می‌نشستم برای اینکه مطمئن شوم در کارم از همهٔ افرادِ دیگر سبقت گرفته‌ام. شروع کردم به پذیرش این عقیده که شاید این همان بلندپروازی و نتیجهٔ مطلوب باشد، همان‌طورکه در نبردی در یک راهِ خوب می‌جنگیدم. جلسه با کارمندان را ساعت ۰۷: ۳۰ صبح برگزار می‌کردم و ساعت ۰۷: ۳۱ در بسته می‌شد و هرکس که دیر آمده بود پشت درهای بسته می‌ماند. دیگر داشتم زیاده‌روی می‌کردم، اما باور کرده بودم این تنها راهی است که من را به‌سمت موفقیت می‌بَرَد و باعث می‌شود دیگران را نیز اجباراً به‌سمت موفقیت هل دهم. این روش هم جواب داد، اما درنهایت به من بیش‌از حد فشار آورد، دیگران را ناراحت کرد و زندگی‌ام را به بدترین حالتش کشاند.
حسین یزدی
در تلاش برای اینکه همه‌چیز را عملی کنم، سخت‌تر تلاش کردم. می‌توان گفت شروع کردم به جنگیدن به‌سمت موفقیت. واقعاً این کار را انجام دادم. فکر می‌کردم شاید این راهی باشد که درطولِ زندگی باید طی شود، با دهان بسته، مشتی محکم و سینه‌ای ستبر. با میل به جلورفتن، باید نَفَسَت را در سینه حبس کنی، با جسمی استوار و محکم و کاملاً پرتنش. فکر می‌کردم این حس تمرکز و نیرومندی است، آن‌گونه که برای زندگی با دروغ‌ها تلاش می‌کردم. آن روش واقعاً جواب داد، اما من را نیز راهیِ بیمارستان کرد.
حسین یزدی
همین‌طور فکر می‌کردم مجبورم مثل آدمی موفق صحبت کنم، راه بروم و حتی لباس بپوشم. این من نبودم، اما برای رسیدن به موفقیت حاضر بودم هر کاری بکنم. بنابراین با جدیت به این پیشنهاد فکر کردم که «باید هم‌ظاهر راهی شوی که می‌خواهی در آن باشی». این روش به‌خوبی جواب داد، اما پس‌از مدتی، از «بازی‌کردن» در نقشِ آدمِ موفق خسته شدم.
حسین یزدی
اجازه ندهید تفکرات کوچک اندازهٔ زندگی‌تان را کوچک کنند. بزرگ بیندیشید، هدفی والا تعیین کنید، خطر کنید و ببینید تا چه اندازه می‌توانید زندگی‌تان را از این‌رو به آن‌رو کنید.
حسین یزدی
شکست هم بخشی از سفر شما به‌سوی نتایج خارق‌العاده است. طرز فکری درحالِ رشد و مترقی اتخاذ کنید و نگران نباشید که شما را کجا می‌برد. نتایج خارق‌العاده تنها روی نتایج خارق‌العاده ساخته نشده‌اند، ریشه در شکست هم دارند. درحقیقت به‌درستی می‌توان گفت که با شکست راهمان به‌سوی موفقیت را پیدا می‌کنیم. وقتی شکست می‌خوریم، توقف می‌کنیم و می‌پرسیم که برای رسیدن به موفقیت باید چه‌کار کنیم، از اشتباهاتمان درس می‌گیریم و پیشرفت می‌کنیم. از شکست نترسید و آن را بخشی از روند آموزشیِ خود ببینید و تلاشتان را برای دستیابی به پتانسیلِ واقعی‌تان ادامه دهید.
حسین یزدی
کمپین تبلیغاتیِ مشهورِ اپل در سال ۱۹۹۷ با نام «متفاوت فکر کنید» شامل چهره‌های نمادینی همچون اینشتین، هیچکاک، پیکاسو، گاندی و افرادِ دیگری بود که «همه‌چیز را متفاوت می‌دیدند» و دنیای آشنای ما را تغییر دادند. نکته این بود که این چهره‌ها ازبینِ گزینه‌های موجود انتخاب نکردند؛ آن‌ها نتایجی را تصور کردند که هیچ‌کسِ دیگری تصور نکرده بود. آن‌ها مِنو را نادیده گرفتند و نیازهای خودشان را از نظر گذراندند. همان‌گونه که تبلیغ به ما یادآور می‌شود، «افرادی که به‌اندازهٔ کافی دیوانه‌اند و فکر می‌کنند می‌توانند دنیا را تغییر دهند همان کسانی‌اند که به‌واقع دنیا را تغییر می‌دهند».
حسین یزدی
اندیشه‌های بزرگ بدون خطرکردن به هیچ‌جا نمی‌رسند. وقتی سؤال بزرگی می‌پرسید، مکث کنید و تصور کنید زندگی با جوابِ این سؤال چگونه می‌شود. اگر هنوز نمی‌توانید آن را تجسم کنید، به مطالعهٔ زندگیِ افرادی بپردازید که آن را هم‌اکنون به دست آورده‌اند. الگوها، سیستم‌ها، عادات و روابطِ سایر افرادی که جواب را پیدا کردند چه‌ها هستند؟ بااینکه دوست داریم باور کنیم همهٔ ما متفاوتیم، آنچه برای دیگران به‌طور مداوم جواب می‌دهد برای ما نیز تقریباً همیشه جواب خواهد داد.
حسین یزدی
از تفکراتِ فزاینده‌ای که به‌سادگی سؤال می‌کنند «بعداز این باید چه‌کار کنم؟» بپرهیزید. این در بهترین حالت مسیری کند برای موفقیت است و در بدترین حالت راهی فرعی و اشتباه. سؤالات بزرگ‌تر بپرسید. تجربه می‌گوید در زندگی‌تان همواره باید تعهدتان را بیشتروبیشتر کنید. اگر هدفتان ده است، این سؤال را از خودتان بپرسید: «چگونه می‌توانم به بیست برسم؟» برای هدفی بسیار بالاتر از خواسته‌هایتان برنامه‌ریزی کنید تا طرحی بسازید که عملاً هدفِ اصلی‌تان را تضمین می‌کند.
حسین یزدی
موفقیت و فراوانی شکل می‌گیرند چون نتایجِ طبیعیِ انجام‌دادنِ کارهای درست بدون هرگونه محدودیت‌اند. از بزرگ‌بودن نترسید. از میانه‌رَوی بترسید. از هدردادن بترسید. از زندگی‌نکردن در بهترین شکل ممکن بترسید. وقتی از بزرگ‌اندیشی بترسیم، آگاهانه یا ناخودآگاه برخلافِ آن عمل می‌کنیم. همچنین به‌سمت نتایج و فرصت‌های کمتر قدم برمی‌داریم یا به‌سادگی از نتایج و فرصت‌های بزرگ‌تر دور می‌شویم. اگر شجاعتْ نترسیدن و گذشتن از آن باشد، پس بزرگ‌اندیشیدن نبودِ شک و دودلی نیست، بلکه گذشتن و عبورکردن از آن‌هاست. فقط بزرگ‌اندیشیدن به شما اجازه می‌دهد که زندگیِ واقعی و بیشترین پتانسیلِ کاری‌تان را تجربه کنید.
حسین یزدی
با باریک‌کردن مسیرمان، احساسِ امنیت می‌کنیم. ایستادن در جایی‌که اکنون هستیم حس محتاط‌بودن را به وجود می‌آورد. اما خلاف آن درست است. وقتی باور می‌کنیم که بزرگ بد است، تفکرات کوچک بر زندگی حکومت می‌کنند و بزرگ‌ها دیگر هرگز مطرح نمی‌شوند.
حسین یزدی
مردد از حقِ دستیابی به بزرگ یا ترسیده از اینکه چه اتفاقی می‌افتد، اگر تلاش کنند و به نتیجه نرسند، صرفاً فکرکردن به این موضوع باعث می‌شود سرگیجه بگیرند و سریعاً شک می‌کنند آیا اصلاً برای بلندی‌ها ساخته‌شده‌اند یا نه. همهٔ این‌ها نوعی ناراحتی را با ایدهٔ بزرگ همراه می‌کند. اگر بخواهیم کلمه‌ای برایش ابداع کنیم، می‌توانیم آن را «بزرگ‌هراسی» بنامیم: ترس غیرمنطقی از چیزهای بزرگ. وقتی بزرگ را با بد مرتبط می‌کنیم، تفکر کوچک‌شدن را تحریک می‌کنیم. با باریک‌کردن مسیرمان، احساسِ امنیت می‌کنیم. ایستادن در جایی‌که اکنون هستیم حس محتاط‌بودن را به وجود می‌آورد. اما خلاف آن درست است. وقتی باور می‌کنیم که بزرگ بد است، تفکرات کوچک بر زندگی حکومت می‌کنند و بزرگ‌ها دیگر هرگز مطرح نمی‌شوند.
حسین یزدی
«بزرگ» و «نتایج» را یک جا بگذارید، خواهید دید عدهٔ زیادی امتناع می‌ورزند یا از کنارش رد می‌شوند. به «بزرگ» و «دستاورد» اشاره کنید، اولین چیزهایی که به ذهنِ همه می‌رسند «سخت» و «پیچیده» و «زمان‌بر» خواهند بود. تقریباً دیدگاه‌هایشان در این خلاصه می‌شود که رسیدن به آنجا سخت است و بعداز رسیدن، امور پیچیده می‌شوند. خستگیِ مفرط و وحشتِ بیش‌از حدِ همان چیزی است که احساس می‌کنند. بنابه دلایلی، این ترس وجود دارد که موفقیتِ بزرگْ فشار و استرسی شدید با خود می‌آورد که پیگیریِ آن نه‌تنها زمانی را که باید با خانواده و دوستان خود صرف می‌کردند از بین می‌برَد، بلکه سلامتیِ آن‌ها را هم زایل می‌کند.
حسین یزدی
فرصتی بزرگ بهتر از فرصتی کوچک است، اما مشکلی کوچک بهتر از مشکلی بزرگ است. بعضی وقت‌ها هدیهٔ بزرگ‌تری زیر درخت کریسمس می‌خواهید و گاهی هدیهٔ کوچک‌تری. اغلب گریه یا خنده‌ای عمیق و بزرگ همان چیزی است که به آن نیاز دارید و خیلی وقت‌ها یک لبخند و چند قطره اشک حالتان را خوب خواهد کرد. بزرگ و بد و کوچک و خوب هر دو به یک اندازه به هم گره خورده‌اند. بزرگ بد است دروغی بیش نیست. شاید بدترین دروغِ ممکن باشد، زیرا اگر از موفقیت‌های بزرگ بترسید، از آن‌ها دوری می‌کنید یا تلاشتان برای دستیابی بهشان را کم می‌کنید.
حسین یزدی
درست مثل میانه‌روبودن، افراط و تفریط هم نوعی از سوءمدیریتِ میانه است که همیشه آدمی را خسته می‌کند
حسین یزدی
وقتی طولانی‌مدت کار کنیم، طبیعتاً زندگیِ شخصیمان لطمه می‌خورَد. درحالی‌که در دامِ این باور می‌افتیم که طولانی کار کردن فضیلت است، وقتی می‌گوییم «من از فرطِ کارکردن زندگی ندارم»، ناعادلانه کار را سرزنش می‌کنیم. اغلب کاملاً برعکس است. حتی اگر زندگیِ کاریِ ما دخالتی نداشته باشد، زندگیِ شخصیِ ما خودش می‌تواند سرشار از «مجبوربودن‌ها» باشد. دراین‌صورت، دوباره به همان نتیجهٔ شکست‌خورده می‌رسیم: «من زندگی ندارم.» گاهی هم از هر دو طرف ضربه می‌خوریم. بعضی‌از ما آن‌قدر با خواسته‌های شخصی و کاری روبه‌روییم که همه‌چیز صدمه می‌خورَد، شکستی قریب‌الوقوع: یک بار دیگر اعلام می‌کنیم «من زندگی ندارم».
حسین یزدی
دلیل اینکه نمی‌توانیم به‌دنبال تعادل باشیم این است که معجزه هرگز در میانه اتفاق نمی‌افتد، معجزه در افراط رخ می‌دهد. معضل این است که همواره افراطی عمل کردن چالش‌های واقعی را نشان می‌دهد. به‌طور طبیعی می‌دانیم که موفقیت در لبه‌های بیرونی نهفته است، اما نمی‌دانیم چگونه زندگی‌مان را درحالی‌که خارج از آن لبه‌های بیرونی هستیم اداره کنیم
حسین یزدی
اگر تعادل را حد وسط تصور کنید، بنابراین خارج از تعادل زمانی است که از آن خیلی دور شوید؛ اینکه از میانه دور شده و در افراط و تفریط زندگی کنید. مشکل زندگی در تعادل این است که شما را از ایجادِ تعهداتِ زمانیِ فوق‌العاده به هرچیزی بازمی‌دارد. در تلاش برای حضور در تمامِ امور، همه‌چیز کمتر انجام می‌شود و هیچ‌چیزی به نتیجه نمی‌رسد. بعضی وقت‌ها این خوب است و بعضی وقت‌ها نه. دانستن اینکه چه زمانی میانه‌رو باشیم و چه زمانی افراط یا تفریط کنیم، درواقع شروع دانایی است. با این مذاکره با زمانتان، نتایجِ خارق‌العاده‌ای به دست می‌آورید.
حسین یزدی
میل به تعادل با عقل جور درمی‌آید: زمان کافی برای هرچیزی و انجام هر کاری در زمان معیّن. بسیار جذاب به نظر می‌رسد، طوری که حتی فکرکردن به آن موجب ایجادِ آرامش در ما می‌شود. این آرامش به‌قدری واقعی است که گمان می‌کنیم معنای واقعیِ زندگی ممکن است همین باشد، اما این‌طور نیست.
حسین یزدی
«دوازده‌هزار سال پیش، هرکسی که روی زمین زندگی می‌کرد شکارچی بود. اینک تقریباً تمامِ ما کشاورزیم یا کشاورزان تغذیه‌مان می‌کنند.» این آزادی در داشتن غذا یا مزرعه این امکان را به وجود می‌آورَد که مردمْ دانشمند و صنعتگر شوند. برخی کار می‌کردند تا غذا روی میزها بگذارند، درحالی‌که برخی دیگر میزها را می‌ساختند.
حسین یزدی

حجم

۶۰۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

حجم

۶۰۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰
۷۰%
تومان