بریدههایی از کتاب شیخ بی خانقاه
۳٫۹
(۱۸)
اذان، سرودی آیینی بود که مسلمانان را به سوی مسجد فرا میخواند. پیامبر در حقیقت پیام پیامبری خویش را در اذان قرار داد. سرود توحید و نبوت و نماز و نیایش. پیامبر به جای بانگ ناقوس و صدای سرنا و شعله بلند آتش، صدای انسان را انتخاب کرد.
کاربر ۹۵۹۸۳۶
غزالی باور داشت اگر موسیقی موجب ارتقای روح شود، شنیدنش واجب و اگر موجب انحطاط روح شود، حرام و اگر هیچ نقشی در روح انسان و عالم معنی بازی نکند، مباح است.
کاربر ۹۵۹۸۳۶
صدای اذان، صدای پیوسته همه افقهای جهان است. مگر افق هر منطقه با دیگری تفاوت ندارد؟ وقتی در هر افقی صدای اذان بلند شود، یعنی صدا همیشگی، جاری و پیوسته و پایدار است.
کاربر ۹۵۹۸۳۶
حاجآخوند به کامران گفت: تو این طرف و آن طرف تیغ میخوری. بچهها دور و برت جمع میشوند. اگر بچهای خواست مثل تو تیغ بخورد، لب و دهان و یا گلویش پاره شد، تو مسئولی. نکن پسرم. هر کاری باید مصلحت و فایدهای داشته باشد. هر دانشی که انسان میخواهد یاد بگیرد و هر حرفی که میشنود، باید سودی برایش داشته باشد. امیر مومنان میگوید: «وَ وَقَفُوا اَسْماعَهُمْ عَلی العِلْمِ النْافِع لَهُم».
کامران عزیز! انسان حرمت دارد. بیش از همه، خود ما بایست حرمت خودمان را حفظ کنیم. سنگ خوردن و چهره از درد سیاه شدن، دستگاه گوارش را مختل کردن، این هم شد کار و زندگی؟ اگر هم حقه بازی باشد بدتر
کاربر ۹۵۹۸۳۶
آن تیغی که انسان بایست با شکیبایی و تحمل بخورد و هضم کند، تیغ خشم است؛ والکاظمین الغیظ. وقتی میخواهد به کسی که ضعیف است و جز خدا پناهی ندارد، سخن درشت و ناسزا بگوید، صبر کند و صدا و دستش را بلند نکند.
کاربر ۹۵۹۸۳۶
ما هم به شفاعت باور داریم. شفاعت یعنی دوتایی، یعنی خودمان را کنار پیامبر یا امام قرار میدهیم. دیگر تنها و رها نیستیم. وقتی میخواهیم خودمان را در کنار آنها قرار دهیم، بایست سنخیت و تناسب پیدا کنیم. رویمان بشود که بگوییم پیامبر و من. علی و من...
کاربر ۹۵۹۸۳۶
اگر شما با اسب یا خرتان به سفر رفتید، راه را گم کردید، بیابان بود، وقت نمازتان است و فقط مقدار کمی آب در حدّ وضو گرفتن برایتان مانده، اسب یا خر شما هم تشنه است، میدانید حکمش چیست؟ آب را به اسب یا خرتان برای رفع تشنگیشان بدهید و خودتان برای نماز تیمّم کنید. یعنی فقه ما، دین ما برای حیوان نفس محترمه قائل است.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
روزی یکی از دوستان پیامبر ما، که پیامبر رحمت است، پیش او آمد. با اسبش بود و دهانه اسب، در دستش. به پیامبر گفت: سلامٌ علیک.
پیامبر پاسخ داد: سلامٌ علیکما.
او فقط به پیامبر سلام داد و پیامبر در پاسخ گفت: سلام بر هردوی شما. سوار تعجب کرد و پرسید: ای رسول خدا، من که یک نفر بیشتر نیستم، چرا گفتی سلام بر هردوی شما؟
پیامبر گفت: برای این که به اسبت هم سلام دادم.
بغض حاجآخوند شکست و گفت: توجه کردید؟ پیامبر به اسب سلام کرد. من از وقتی در جوانی این مطلب را در کتاب «سنن النبی» خواندم، همیشه به اسبم سلام میدهم، دستم را بر پیشانیاش میگذارم. نوازشش میکنم، پیشانی اسبم را، چشمانش را، یالش را میبوسم. از او تشکر میکنم و میگویم: اسب! ممنون تو هستم.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
کلیله از کتابهایی است که باید متن عربی ابن مقفع و ترجمه پارسی نصرالله منشی را سالی یک بار خواند. از جمله کتابهایی است که در منزلتهای مختلف گذار عمر انسان، عمیقتر و جذابتر میشود؛ مثل شاهنامه فردوسی و مثنوی مولوی. کتاب همیشه زنده است و با تکرار کهنه نمیشود.
کاربر ۹۵۹۸۳۶
هر که را بهار با گلهایش و بربط با نغمههایش به پایکوبی و رقص در نیاورد، مزاجش تباه شده، چارهای در درمانش نیست.
کاربر ۹۵۹۸۳۶
حجم
۳۳۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۳۳۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان