بریده‌هایی از کتاب پسرک، موش کور، روباه و اسب

«چقدر زیبایی هست که باید مراقبشون باشیم.»

موش کور پرسید: «لیوانِ تو نصفش پره یا نصفش خالیه؟» پسرک گفت: «فکر کنم فقط از این خوشحالم که یه لیوان دارم.»

موش کور گفت: «گاهی دوست دارم بگم عاشق همه‌تونم. ولی می‌بینم برام خیلی سخته.» پسرک گفت: «واقعاً؟» «آره، واسهٔ همین یه چیز دیگه می‌گم، مثلاً می‌گم خوشحالم که همه‌مون با هم اینجاییم.»

«بعضی وقت‌ها بلندشدن و ادامه‌دادن کار شجاعانه و شکوهمندیه.»

موش کور گفت: «بزرگ‌ترین توهم اینه که فکر کنیم زندگی باید بی‌نقص باشه.»

روباه گفت: «راستش رو بگم، اغلب فکر می‌کنم چیز جالبی برای گفتن ندارم.» اسب گفت: «راستش رو گفتن همیشه کار جالبیه.»

موش کور پرسید: «لیوانِ تو نصفش پره یا نصفش خالیه؟» پسرک گفت: «فکر کنم فقط از این خوشحالم که یه لیوان دارم.»

«وقتی احساس می‌کنی کنترل چیزهای بزرگ از دستت خارج شده ... روی چیزی که عاشقشی و صاف جلوته تمرکز کن.»

«یکی از بزرگ‌ترین آزادی‌های ما اینه که انتخاب می‌کنیم چطور به چیزهای مختلف واکنش نشون بدیم.»

«فکرش رو بکن اگه کمتر می‌ترسیدیم چه‌جوری بودیم.»

موش کور پرسید: «لیوانِ تو نصفش پره یا نصفش خالیه؟» ‫پسرک گفت: «فکر کنم فقط از این خوشحالم که یه لیوان دارم.»

اینکه بقیه چطور باهات رفتار می‌کنن نباید معیار ارزش تو باشه.»

موش کور پرسید: «لیوانِ تو نصفش پره یا نصفش خالیه؟» پسرک گفت: «فکر کنم فقط از این خوشحالم که یه لیوان دارم.»

«یکی از بزرگ‌ترین آزادی‌های ما اینه که انتخاب می‌کنیم چطور به چیزهای مختلف واکنش نشون بدیم.»

موش کور گفت: «من خیلی کوچیکم.» پسرک گفت: «آره، ولی با بودنت تغییر بزرگی ایجاد می‌کنی.»

«به‌نظرت بزرگ‌ترین راه هدردادن وقت چیه؟» موش کور گفت: «اینه که خودت رو با بقیه مقایسه کنی.»

اسب گفت: «ما چیزی در مورد فردا نمی‌دونیم. تمام چیزی که لازمه بدونیم اینه که همدیگه رو دوست داریم.»

«فکرش رو بکن اگه کمتر می‌ترسیدیم چه‌جوری بودیم.»

«به‌نظرت بزرگ‌ترین راه هدردادن وقت چیه؟» موش کور گفت: «اینه که خودت رو با بقیه مقایسه کنی.»

اسب گفت: «درخواست کمک به‌معنی تسلیم‌شدن نیست.» «به‌معنی اینه که حاضر نیستی تسلیم بشی.»