بدبختترین انسانها نیز همچنان میکوشند تا از دل تاریکی روزگارشان روزنهای به روشنایی پیدا کنند.
دختری که شعر میفهمه
از او بر میآید که مرا ببخشد، ولی من هیچگاه نخواهم توانست خود را ببخشم.
دختری که شعر میفهمه
میدانم که با این تصورات تنها خودم را فریب میدهم، ولی گاهی واقعاً احساس میکنم در همین تصورات هم میتوان واقعیتی پیدا کرد.
دختری که شعر میفهمه
دیدن آنیلا به اندازهٔ تنفس هوای سالم برای من حیاتی است
دختری که شعر میفهمه
و خدا میداند که این چه فکر تلخی است که با رفتنام او را چند روزی از شر خودم راحت و آسوده خواهم گذاشت.
دختری که شعر میفهمه
روح انسان نیز میتواند مانند یک زنبور عسل از دل گیاهی تلخ عسلی شیرین بیرون بکشد.
دختری که شعر میفهمه
حسادت من مانند احساسی است که مؤمنی از تماشای فروپاشی بنیانهای ایمانش پیدا میکند. دوست دارم او را از دید همهٔ آدمها آنقدر دور کنم که دیگر کسی حتی فکر لمس بدن او را هم نکند
دختری که شعر میفهمه
. بههرحال همیشه سعی میکنم به چنین موضوعاتی اصلاً فکر نکنم، چون نتیجهاش چیزی جز از دست دادن تسلط بر اعصابم نیست
دختری که شعر میفهمه