بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حاشیه‌های مهم‌تر از متن | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب حاشیه‌های مهم‌تر از متن اثر محمدعلی الفتی‌پور

بریده‌هایی از کتاب حاشیه‌های مهم‌تر از متن

۴٫۵
(۱۰)
جمعیت زیادی در حیاط منزل جمع شده بودند. آن‌قدر که وارد اتاق امام شدند. آقا مصطفی به ما دستور داد تا مردم را از اتاق خارج کنیم و در را ببندیم. وقتی امام آمدند و از قضیه مطلع شدند از ما پرسیدند: «در را چرا بستید؟» ما هم گفتیم آقا مصطفی گفت ببندید. امام با عصبانیت فرمودند: «مصطفی بیخود کرده! در را باز کنید او چه حقی دارد در کار من دخالت کند. بیرونش کنید.» و دوباره فرمودند: «بیرونش کنید!» آقا مصطفی آرام از اتاق خارج شدند. زیاد تعجب نکردیم امام با هیچ‌کس تعارف نداشت.
قلمِ مبارز || محسن
رزم‌آرا قاصدی برای نواب فرستاد و ضمن آمریکایی خواندن نهضت ملی و سایر گروه‌ها گفت که اگر به من امکان دهید می‌خواهم احکام اسلام را اجرا کنم. نواب در جوابش نوشت: «فرض کنیم که حرف‌های شما درست باشد، شما ا لان در رأس حکومت هستید. برای نشان دادن حسن‌نیت‌تان هم شده، صنعت نفت را از دست انگلیس درآورید و ملی کنید.» تیر رزم‌آرا به سنگ خورده بود.
آسمان
روزی هنگام غروب به منزل امام رفتم. خواستم با ایشان مذاکره کنم. امام آمادهٔ نماز مغرب بودند ولی نشستند و به حرف‌های من گوش دادند. به آقا عرض کردم فکر می‌کنم بعد از ۱۵ خرداد شما در مبارزه تنها بمانید. امام فرمودند: «سعیدی چه می‌گویی به خدا قسم اگر جن و انس پشت‌به‌پشت هم دهند و در مقابل من بایستند من چون این راه را حق یافتم از پا نمی‌نشینم.»
قلمِ مبارز || محسن
وضعیت حجاب قابل تحمل نبود. فدائیان دست‌به‌کار شدند. در همان چند روز اول تمام دکان‌ها آگهی کردند، از فروختن جنس به زنان بدحجاب معذورند. بعضی هم نوشته بودند که به زنان باحجاب تخفیف ۱۰ درصدی می‌دهند. از ورود زنان بی‌حجاب به مسجد شاه هم جلوگیری شد. یکی از افسران ارشد شاه با زن بی‌حجابش می‌خواست وارد مسجد شاه شود. یکی از جوانان فدائیان اسلام که کشیک می‌داد مانع‌اش شد. هیچ‌کدام کوتاه نمی‌آمدند. افسر می‌گفت: من وارد می‌شوم. جوان هم می‌گفت: نمی‌گذارم. آخرسر هم افسر شاهنشاهی از راهی که آمده بود برگشت.
قلمِ مبارز || محسن
نصف اتاق‌اش زیلو بود و نصف دیگرش را با روزنامه پوشانده بود. چراغ نفت‌سوز هم نوبتی بود. دو سه نفر از گچ‌برهای دولاب که وضع مالی خوبی داشتند، وقتی وضع رهبر فدائیان اسلام را دیدند چند قطعه قالیچه و لحاف کرسی و چهار هزار تومان پول برایمان آوردند. آن‌موقع پول خیلی زیادی بود. اصرار داشتند که پول‌ها را هدیه ندهد و خرج خانواده‌اش کند. یادم نمی‌رود که همان شب تمام آن وسایل را نواب بین فقرا تقسیم کرد.
قلمِ مبارز || محسن
امام را به نجف بردیم تا مجلس روضه‌ای برای درگذشت پسرشان برپا کنیم. روضه را شروع کردم، گریه‌های امام هم شروع شد. گفتم: «همان‌طور که آقا امام حسین علی‌اکبرش را از دست داد، آقا هم پسرش را از دست داد». گریهٔ امام قطع شد، سرشان را بالا آوردند و با عصبانیت مرا نگاه کردند.
سپهر
در تابستان ۱۳۵۸ وقتی مسئول اطلاعات مشهد بودم گزارش کردند آیت‌الله شریعتمداری گفته: من بالاخره علیه [امام] خمینی اعلام جنگ می‌کنم. خدمت امام که رسیدم و این مطلب را پیش ایشان نقل کردم. فرمودند: «پیروزی ما را خدا تضمین کرده، ما موفق می‌شویم در اینجا حکومت اسلامی‌تشکیل دهیم و پرچم را به صاحب پرچم برسانیم». گفتم: «خودتان؟» امام سکوت کردند و جواب ندادند
علیرضا

حجم

۲۳۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۳۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد