بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بچه های مرد | طاقچه
۳٫۹
(۷)
خبرنگارها دوربین به دست او را دوره کردند. یک پسر بچه ده‌ساله که با پدرش آمده بود جبهه؛ سوژه خوبی برایشان بود تا سر و صدایش توی دنیا بپیچد. هرکس چیزی می‌پرسید: چند سالته؟ با کی اومدی جبهه؟ تو که قدت از یه تفنگ کوتاه‌تره چه‌طوری اومدی جنگ؟... علیرضا ساکت بود افسر بعثی جلویش ایستاد. با لحنی که سعی می‌کرد مهربان و آرام باشد با فارسی دست و پا شکسته گفت: «بچه‌جان تو باید بروی دوچرخه سواری، توپ‌بازی، پیش مادرت باشی... آمدی جبهه چه کار؟» علیرضا گفت: «مادرم توی موشک‌باران زیر آوار ماند.»
ره دوست
پرسید: «اسمت چیست؟» - مهدی طحانیان - دوست داری جنگ تمام بشود؟ - دوست دارم حق علیه باطل پیروز بشود.
ره دوست
علیرضا به زحمت لای چشم‌هایش را باز کرد. لب‌هایش مثل گچ سفید شده بود. صدایی از ته حنجره‌اش بیرون آمد: «نمی‌خورم. تا همه تشنه‌اند... آب نمی‌خورم.» بعثی‌ها مانده بودند چه کنند. مردتر از این کودک ده‌ساله روی کره زمین پیدا نمی‌شد. علیرضا این بار هم همه را شرمنده کرده بود. تنبیه ده روزه لغو شد. به همه آب و غذا دادند.
ره دوست

حجم

۴٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۷ صفحه

حجم

۴٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۷ صفحه

قیمت:
۱۷,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد