«بعد از هر طوفانی پرندگان آواز میخوانند. پس چرا آدمها نباید با بارقهٔ امیدی که از خورشید زندگیشان باقیمانده شاد باشند؟»
ghazl
«بعد از هر طوفانی پرندگان آواز میخوانند. پس چرا آدمها نباید با بارقهٔ امیدی که از خورشید زندگیشان باقیمانده شاد باشند؟»
kordelia
این جمله معروف از رُز کِنِدی را بازگو کرد. «بعد از هر طوفانی پرندگان آواز میخوانند. پس چرا آدمها نباید با بارقهٔ امیدی که از خورشید زندگیشان باقیمانده شاد باشند؟»
نیومون
در این دنیا هم ما فقط میتونیم قسمت پشت قالی را ببینیم. ما نمیدونیم که چگونه و چرا این سختیهای وصفناپذیر بخشی از طرحی زیبا هستند. اینجاست که ایمان حرف اول را میزنه.
kordelia
«بعد از هر طوفانی پرندگان آواز میخوانند. پس چرا آدمها نباید با بارقهٔ امیدی که از خورشید زندگیشان باقیمانده شاد باشند؟»
یك رهگذر
ما از آن به بعد لحظهای از کنار هم دور نشدیم. تا اینکه دست تقدیر او را با خودش به جایی دور برد.
یك رهگذر
«بعد از هر طوفانی پرندگان آواز میخوانند. پس چرا آدمها نباید با بارقهٔ امیدی که از خورشید زندگیشان باقیمانده شاد باشند؟»
AS4438
«قلب برای خودش دلایلی داره که منطق سرش نمیشه.»
AS4438
«قلب برای خودش دلایلی داره که منطق سرش نمیشه.»
MariKa
مارگارت مرحلهبهمرحله تمام چیزی را که اتفاق افتاده بود، بازگو کرد. اینکه لباسها و کتانی جیمی را خیس پیدا کرد. اِستیو دالینگ را دید که جسد کِلارا را از استخر بیرون کشید. با وحشت لباسها و کتانی را شست. از جیمی قول گرفت به کسی در مورد آن شب چیزی نگوید. مارگارت به گابریِل گفت که آنتونی بعد از صحبت با کِلارا خانهشان را ترک کرده.
ghazl