بریده‌هایی از کتاب میدگارد ۴

هیچکس معصوم نیست شاهزاده خانوم! اما فرسنگ‌ها تفاوت هست بین کسانی که برای دفاع می‌کشند با اون‌هایی که برای حمله می‌کشند.

قلب تنها عضویه که بین تمام فرزندان زمین مشترکه و تنها یک کار انجام میده که اونو تبدیل به قلب کرده...

در حقیقت اون چیزی که باعث جنگ شده، عشق نبوده، نرسیدن به عشق بوده.

اونی که باید حکومت کنه، حکومت می‌کنه. اونی که باید سرش گرم بشه و سؤال نپرسه، سرگرم میشه.

- ربطی به وضعیت ندار. سرخوشی هیچوقت به کسی صدمه نمیزنه؛ اما اندوه و نگرانی چرا..

"من اگر پیرم، چه غم، عشقم جوان است ای پری!

دخترم اگه عشق نباشه، هیچ چیز نیست...؛ هیچ چیز!

- هیچکس معصوم نیست شاهزاده خانوم! اما فرسنگ‌ها تفاوت هست بین کسانی که برای دفاع می‌کشند با اون‌هایی که برای حمله می‌کشند.

وقتی که قتل یک نفر روی زندگی فرزندان مقتول تأثیر می‌گذاره سزاش اینه که مجازات قاتل هم روی زندگی فرزندانش تأثیر بگذاره. این قانون منه، بهش میگیم انتقام.

همونقدر که شادی و سرور به روحیه و موفقیت‌ها کمک می‌کنه، گریه و ماتم گرفتن، از عمر و روحیه و موفقیت‌ها کم می‌کنه. پس درس امروز من به همه شما اینه؛ با هر بهونه‌ای و تو هر شرایطی شادی کنید و از غم و غصه دوری کنید! علت و بهونه‌اش هم هر کسی و هر چیزی که می‌خواد باشه.

و در قسمت پایینی قالی نقشی از تینا و سردار سیروس که همانند موجودات افسانه‌ای بال گشوده بودند و میدگارد را فی مابین بالهای خود گرفته بودند، قرار داشت.

- بعضی وقت‌ها رسیدن به هدف مهم‌تر از شیوه رسیدن به اونه.

- حق نداری یک کلمه در مورد توجیه کارهایی که کردی حرف بزنی. برای من فرقی نمی‌کنه دختر کی هستی و مقام و منصبت چیه! جرأتشو داری یک کلمه حرف بزن تا بهت بفهمونم نبودت از من چی ساخته!

تو که بهتر از من می‌دونی تنهایی پیر شدن یعنی چی..! به من بگو، بگو به اندازه کافی خواستنی بودم و تنهایی عمرمو نگذروندم، تو چشم‌های من نگاه کن و بگو پیر نیستم! فترس لحظه‌ای به نگاه پر از غم او خیره شد و گفت: - به قول آریا "من اگر پیرم، چه غم، عشقم جوان است ای پری!"

خفقان دقایق طولانی در همان حالت در فکر فرو رفت و نسرم و والتر در طرفین او نیز در سکوت فقط او را تماشا کردند. اما او با حالتی که انگار ابداً برای حضور آنها کوچکترین اهمیتی قائل نبود، حرکتی به دستش داد و گوشه کت سفید رنگش را محکم کشید. کت و تمام لباس هایی که زیر آن بود پاره شدند و نیمی از بالا تنه خفقان برهنه شد. در نگاه نسرم هیبت و بدن او هیچ تفاوتی با بدن یک پری معمولی نداشت، اما به خوبی می‌دانست تمام آنچه که پیش نظر اوست هاله‌ای از یک توهم القایی بیشتر نیست. چیزی که نظرش را جلب کرد جای یک کف دست روی سینه خفقان بود. یک جادوی ابتدایی که بیشتر بیانگر عشق‌های بچه مدرسه‌ای‌ها در دوران نوجوانی بود و اکثراً بین دخترها مرسوم بود. چیزی که در نظر نسرم حتی فکر کردن به آن نیز مضحک بود و حالا آن را روی سینه بزرگترین ارباب تاریکی جهان می‌دید.

- انگار قراره مسیر تاریخ عوض بشه...

کل جنگ‌ها و حتی جنگی که ما توش قرار گرفتیم، اولش به خاطر اختلاف نظرها شروع شده اما این دلیل نمیشه که اعضای یک خانواده جدا از هم زندگی کنند! خانواده کنار هم معنا پیدا می‌کنه و در کنار هم میشه کسب و کار خانوادگی رو اداره کرد. تو این دنیا هیچ کاری رو نمیشه به تنهایی و به نحو احسن انجام داد.

شاید فقط یه زلزله بوده! شاید..، شاید..، و هزار تا شاید دیگه که به من و تو مربوط نمیشه! اگه بخوای همیشه اینطوری فکر کنی و نتیجه گیری منفی بکنی، زندگی کردن برات غیرممکن میشه فالی!

از کجا می‌دونی که این حرف حقیقت داشته باشه؟ از کجا معلوم که تو زندگی همه ما رو نجات ندادی؟! شاید اگه ماها دنبال تو نیومده بودیم الان طبق اون پیشگویی همه‌مون کشته شده بودیم! شاید بقیه رو هم تو خطر می‌انداختیم! شاید اصلاً تو میدگارد جنگی اتفاق نیفتاده باشه!

اختلاف‌نظر که همه جا هست. کل جنگ‌ها و حتی جنگی که ما توش قرار گرفتیم، اولش به خاطر اختلاف نظرها شروع شده اما این دلیل نمیشه که اعضای یک خانواده جدا از هم زندگی کنند! خانواده کنار هم معنا پیدا می‌کنه و در کنار هم میشه کسب و کار خانوادگی رو اداره کرد. تو این دنیا هیچ کاری رو نمیشه به تنهایی و به نحو احسن انجام داد. علاوه بر اینها، چیزی که یک خانواده می‌تونه در کنار هم داشته باشه، خیلی فراتر از این مثالیه که من برات زدم...