بریدههایی از کتاب با چراغ و آینه در جستجوی ریشه های تحول شعر معاصر
۴٫۱
(۱۳)
متأسفانه، جامعه عقلگریزِ ما همیشه به «روشنفکرانِ نمیخواهم» (امثالِ صادقِ هدایت) بها داده است و از «روشنفکر چه میخواهم» (امثالِ سید حسن تقیزاده و دکتر ارانی) با بیاعتنایی و گاه نفرت یاد کرده است. ولی آنها که سازندگانِ این سرزمین اند، بیشتر، همان «روشنفکرانِ چه میخواهم» اند، چه ارانی باشد و چه تقیزاده. در ایران برای این که شما مصداقِ «روشنفکرِ نمیخواهم» شوید کافی است که از مادرتان قهر کنید و بگویید «خورشتِ بادمجان را دوست ندارم» و یک عدد رُمانِ پُستمدرن کذایی و یا چند شعرِ جیغِ بنفش بیوزن و بیقافیه و بیمعنی («احمدای» مُدِرن) هم در این عوالم مرتکب شوید و به تمام کاینات هم بد و بیراه بگویید و دهنکجی کنید. ولی «روشنفکرِ چه میخواهم» شدن، بسیار دشوار است، و «خربزه خوردنی» است که حتی پس از مرگ هم باید «پای لرزِ» آن بنشینید. از نکاتِ عبرتآموزْ یکی هم این است که فرنگی جماعت نیز، برای روشنفکرانِ نمیخواهمِ ما همیشه کف زدهاند.
هومن
شاملو «مختلف الأَضلاعی» است که فقط «ضلعِ» شعری او را جوانها میبینند و باز از «مختلف الاضلاعِ» شعرِ او هم فقط «ضلعِ» بیوزنی را و این ضلع، چون «امری عدمی» است دسترسی به آن برای همه آسان است. به همین دلیل هر جوانی با دفترچهای چلبرگ و با مداد دلش میخواهد ا. بامداد شود چون شاملو وزن را کنار گذاشته است پس با کنار گذاشتنِ وزن میتوان شاملو شد.
سی سال است که او، بدون اینکه قصدِ سوئی داشته باشد، دوسه نسل از جوانان این مملکت را سترون کرده است که حتی یک مجموعه درخشان، حتی یک شعرِ درخشان، حتی یک بندِ درخشان که خوانندگان جدی شعر بپسندند نتوانستهاند بسرایند. اخوان حرفهای جرقّهای و زودگذری میزد که شاید خودش هم متوجّهِ عمقِ آنها نبود. از جمله میگفت: «عزیزجان! این احمد شاملو خودش خوب است ولی 'تالی فاسد` دارد» و میگفت «مثلِ ابنعربی است که خودش به هر حال عارفی است و عارفی بزرگ ولی تالی فاسدش اینهمه حاشیهنویس و مهملباف است که تا عصرِ ما همچنان ادامه دارند.»
هومن
امّا تا قضیه اومانیسم حل نشود، میان اسلام و دمکراسی آشتی برقرار نخواهد شد؛ گیرم «شورا» و «مصلحت» و «عدالت» و دهها کلمه «عاطفی» و کشدار دیگر را به میدان بیاورند؛ اینگونه کلمات خود اموری از نوع آزادی و دمکراسی بهشمارند که فهم آنها بستگی دارد به این که «بلندگو» و «هفتتیر» در دستِ چه کسی باشد؛ تنها او خواهد بود که معنی عدالت و مصلحت و شورا را تفسیر خواهد کرد و لا غیر.
Hosein
در حدِّ فاصلِ چشمانداز سید اشرف که قدری عامیانه مینماید و نگاهِ عشقی که قدری فرنگیمآبانه است و ایدآلیستی، پهنه وسیعی از مفهوم وطن وجود دارد که نماینده برجسته آن ملکالشعراء بهار است. در تلقی بهار از وطن، ژرفترین و استوارترین مفهوم وطن خود را نشان میدهد. بهار بزرگترین شاعری است که بعد از فردوسی به ایران و مسائل ایران اندیشیده است و در این اندیشه، پُشتوانه عظیمی از شناختِ تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی، حضور دارد. جای دیگر یادآور شدهام که از رودخانه شعر بهار اگر دو ماهی درشت بخواهیم صید کنیم یکی «وطن» است و دیگری «آزادی» و طبیعی است که این دو مفهوم، از یکدیگر جداییناپذیرند. بنابراین دیوان بهار، نمایشگاه بزرگ اینگونه نگاه بهوطن است و از نخستین شعرهای جوانی او در خراسان از قبیلِ
ای خطه ایران مهین، ای وطنِ من
ای گشته به مهرِ تو عجین جان و تنِ من
که در ۱۲۸۹ هجری شمسی آن را سروده است آغاز میشود و بهآخرین شاهکارهای پایان عمر او از قبیل قصیده بیهمتای «لزنیه» (= بهیادِ وطن) خاتمه مییابد
هومن
از روزگار نوجوانی من، همیشه بهما و شاید هم نسلِ قبل از ما، چنین تلقین شده است که منتظر این باشیم که حزب محافظهکار در انگلستان روی کار خواهد آمد یا حزب کارگر، در آمریکا دمکراتها برنده خواهند شد یا جمهوریخواهان و آنگاه منتظر بمانیم که سیاست آن حزب درباره «خاور میانه» و «خلیج فارس» چه خواهد بود و درباره نظام حکومتی ایران چه تصمیمی خواهد گرفت. از اندیشههای نادر و استثنایی در این باب، باید چشمپوشی کرد و آن فکری را تعقیب کرد که بهقول قدما، «اَعَمِّ اغلب» است. حق این است که در این پنجاه و چند ساله بعد از سقوطِ رضاشاه، و شاید هم اندکی بعد از روی کار آمدن او، بهتدریج این اندیشه مثلِ موریانه حیثیتِ تاریخی ما را از درون تباه کرده است؛ ولی اقرار نکردن بهوجودِ این بیماری روانی اجتماعی، مسلمآ به بهبود آن نخواهد انجامید.
در نسل مشروطیت با هرعیب و نقصی که داشته است، این روحیه بسیار کمتر است و حتی در قیاس با عصر ما، اصلا چنین چیزی در آن دیده نمیشود.
هومن
وقتی ایرج بهشاعری آغاز کرد، بیشترین سیطره از آنِ ادیبان مُتَعَرِّب بود؛ آنها که بهقولِ خودِ او «خوشهچین کلماتِ عرباند» و با نفوذِ نشریات عربی مصری تمایلِ به عربیمآب شدن اوج گرفته بود. یکی از همینگونه ادیبان به نامِ بدایعنگار، در خراسان ــ که بیشترین فضای خلّاقیتِ شعری ایرج را تشکیل میدهد ــ مجلهای نشر میداد بهزبان پارسی ولی با نام «الکمال» که نام آن تقلیدی بود از مجله معروف «الهلال» مصر به مدیریتِ نویسنده معروف «جُرجی زیدان». ایرج در قطعهای لطیف از این عربی مآبی بدایعنگار، کاریکاتوری جاودانه ساخته است:
«البدایعنگار» را دیدم
پشتِ «ألمیزِ ألإداره» خویش
«ألچُپُق» را گرفته در «ألدست»
«ألکمال» ی نهاده در «ألپیش»
هومن
در باب ترجمهناپذیری شعر، این بیت حکیم نظامی گنجوی بسیار درست و مناسب آمده است، ص: ۳
نمطی که شعر دارد چو از آن زبان بگردد
چه نوشتن آید از وی، چه رسد به ترجمانی؟
هومن
وقتی که حرفهای آخوندزاده را در باب «پوئزی» میخوانم، به یادِ یکی از همشهریها یا همولایتیهای او میافتم که سالها قبل، در مناسباتی، او را میدیدم. مردی بود که تازه به فکر آموختنِ زبانِ انگلیسی افتاده بود. گاهی میآمد و میگفت: «این زبانِ فارسی واقعآ خیلی ناقص است، همین تعبیرِ the most important را به فارسی چگونه میتوان ادا کرد؟» امثالِ میرزا فتحعلی کم نیستند که وقتی مفهومی را در زبان فرنگی میبینند خیال میکنند اوّلا بسیار مهم است، ثانیآ در جاهای دیگر وجود ندارد، ثالثآ هیچ کس غیر از آنها با چنان مفهومی آشنایی ندارد.
حق این است که نقدِ آخوندزاده از انحرافِ شعرهای فارسی عصرِ خودش و مسأله عدم ارتباط آن شعرها با زندگی، در کمالِ اتقان است؛ اما برای ایرانیان ــ که شعرِ فردوسی و خیام و حافظ در تمام شریانهای زندگیشان جریان دارد ــ درباره چیزی به نام «پوئزی» سخن گفتن و اینکه این مردم نمیدانند «پوئزی» چیست در حدِّ سخنان همان دوستی است که میگفت: the most important را به فارسی چگونه میتوان ادا کرد؟
هومن
اعتراف به این حقیقت شرافتمندانهتر است تا سکوت که ناصرالدین شاه با همه خودکامگیها پادشاهی فرهنگدوست و هنرشناس بوده است و خود اهل ادب و مطالعه. تا روزی چهارپنج ساعت کتاب نمیخوانده، آرام نمیگرفته است. میلی که به کسب اطلاع از نقشه جهان و بهویژه رسمِ نقشههای جغرافیایی و خواندن روزنامههای عصر، یعنی روزنامههای فرنگی داشته و تشویقی که در تأسیس دارالترجمه میکرده باید حقگزاری شود. ترجمههایی که در عصرِ او به فرمان او فراهم آمده، نسبت به شرایط تاریخی ایران و محیطِ عصر، کارهای بسیار ارزندهای بوده است که در تحولِ فرهنگی زمانه تأثیراتِ خود را داشته و نادیده گرفتنِ آن کوششها ستمی است بر حقیقت.
هومن
ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟
در شعرِ هزار و دویست ساله و ادبیات هزار و چهارصد ساله عصرِ اسلامی ما کاملا بیسابقه است و تمام لطفِ آن در همین نوع «پرسش» است که از یک سوی چیزی را نفی میکند و از سوی دیگر اثبات. ظاهرآ اخوان ثالث، در طرحِ این سؤال شگرف و عارفانه و هنری، ناخودآگاه، تحتِ تأثیرِ عماد خراسانی، دوست بسیار نزدیکش، بوده است که در شعری (بعد از خودکشی معشوقه خویش) خطاب به خداوند میگوید:
نیستی تو یا هستی؟
هومن
کسانی که دیوان ادیب را در پیش چشم داشته باشند، در شگفت میشوند از اینکه میبینند او در شعرش از یک سوی، نگرانِ پیروزی یا شکستِ قیصر آلمان است و از سوی دیگر با زبان خاقانی، در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم سخن میگوید. این پرسش از دل بسیاری از خوانندگان هوشمندِ دیوان او میگذرد که ای بزرگ! ای حکیم! این شعرها را برای چه کسی میگویی؟ چند تن در روی کره زمین میتوانند این شعرها را بفهمند و از آن لذّت ببرند؟ البته او پاسخِ خویش را، در طی سالها اندیشه، آماده کرده بود. وقتی شاگردِ او علی عبدالرسولی همین سخن را، در مورد بیتی از ابیاتِ یکی از قصایدش با او در میان نهاد، و گفت: «این شعر را از هزاران نفر یک تن بیشتر نخواهد فهمید»، ادیب فرمود: «من این شعر را برای همان یک تن گفتهام!» و این پاسخ قاطعِ او، فَوَران احساسِ ژرف و شگرفِ کسی است که هفتاد سال شب و روز بهقلمروهای بیکران فرهنگِ باستانی شرق اسلامی اندیشیده بود و بهاین نتیجه رسیده بود که «هنر» ویژه «خواص» است و عامه مردم را از آن بهرهای نیست.
هومن
کسی کو ز دانش برد توشهای
جهانیست بنشسته در گوشهای
این بیت که بسیاری از اهل ادب آن را از فردوسی و یا نظامی میشناسند، البته سروده این انسان والای چند قرن اخیر است و از تجربه شخصی گویندهای سرچشمه گرفته است که حقّا اعتقاد داشته است او خود جهانی است بنشسته در گوشهای.
هومن
براساس این نظریهها اگر کلماتی از نوع ۱) موج، دریا، خیزاب، طوفان، گرداب و (آنچه به آب و دریا مرتبط شده) با ۲) نماز و قبله و زیارت و دعا و توبه و (آنچه بهعبادت مرتبط است) درهم ریخته شود و برحسبِ تصادف، جملاتی از آن به وجود آید که:
الف) نمازِ موج بهسوی قبله گرداب است.
ب) طوفان بهزیارت ساحل میرود.
این عباراتِ تصادفی، شعر است و شعرِ ناب است، ولی
مادرِ موسی چو موسی را بهنیل
درفکند از گفته ربِّ جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت: کای فرزندِ خردِ بیگناه
گر فراموشت کند لطفِ خدای
چون رهی زین کشتی بیناخدای
تا آخر این منظومه درخشانِ بیهمتا، شعر نیست. نظم است
هومن
شعری که هماکنون از تذکره عرفات نقل میکنیم یکی از مواردِ نادری است که آثارِ این خشم و بغضِ تاریخی زنِ ایرانی را برای آیندگان حفظ کرده است. شاعرهای که این شعر را خطاب به همسرِ ستمکارِ خود سروده است منیژه قاینی خراسانی نام داشته و در اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم میزیسته است؛ صاحب فرزندانی هم بوده است که بعضی از آنها در هند زندگی میکردهاند و تقیالدین اوحدی بلیانی (۹۷۳-۱۰۴۰) یکی از ایشان را دیده بوده است و میگوید: «پسرِ او بالفعل در هند است.» در هنگامِ غضب و نزاع به شوهرِ خود خوانده است:
طلاق از تو گیرم تو را درکنم
به کوری چشمت دو شوهر کنم:
یکی اَمرَدِتازه نوجوان
دویم ظالمی، تُرکمانی عَوان؛
به آن نوجوان عیش و عشرت کنم
به آن تُرکمانت حوالت کنم
هومن
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۷۶۱ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۷۶۱ صفحه
قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
۳۹,۰۰۰۷۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد