بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هیوا و مرنگ جادوگر | طاقچه
تصویر جلد کتاب هیوا و مرنگ جادوگر

بریده‌هایی از کتاب هیوا و مرنگ جادوگر

نویسنده:مهوش توکل
انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۵۵ رأی
۳٫۵
(۵۵)
اصلا خاصیت آن زندان اینطوری بود، آدم خیلی زود هویت واقعی خودش را فراموش می‌کرد و خیلی سریع با شرایط زندان خودش را وفق می‌داد!
pinki_moon
"آنها بارها مرا یک فاحشه‌ی بد طینت خواندند و همه‌ی تصورشان از من سنگ بود، خار بود، رنگ بود، مار بود و هرصبح مرا با سخنانشان مجروح کردند ولی من زنده ماندم و برای بودنم جنگیدم اما باز هم شرم رخسارشان را گلگون نکرد من قلب صد پاره‌ام را دوباره با گلهای سپید امید پیوند زدم وقتی که تو مرا یک قدیسه خواندی، و من چون برنادت مقدس هر صبح و شب در معبد روشن امید برای جسم رنجور و خسته‌ات دست به دعا بردم"
سارا
"چشم‌ها را باید شست! "
دونیا جون
همه‌ی تصورشان از من سنگ بود، خار بود، رنگ بود، مار بود و هرصبح مرا با سخنانشان مجروح کردند ولی من زنده ماندم و برای بودنم جنگیدم اما باز هم شرم رخسارشان را گلگون نکرد من قلب صد پاره‌ام را دوباره با گلهای سپید امید پیوند زدم وقتی که تو مرا یک قدیسه خواندی، و من چون برنادت مقدس هر صبح و شب در معبد روشن امید برای جسم رنجور و خسته‌ات دست به دعا بردم"
(:Tarlan banoo:)
هر دختری در زندگی زمانی به این لحظه می‌رسد، لحظه‌ای که مطمئن می‌شود، مرد زندگیش را پیدا کرده، مردی که هیچ کس دیگری را به اندازه‌ی او قادر نخواهد بود که دوست بدارد، مردی که او را از جانش هم بیشتر بخواهد، و مرد زندگی من قطعا دنی بود!
seti
براستی که بعضی وقت‌ها چه چیزهایی می‌شود تنها امید زیستن یک انسان!
seti
براستی که بعضی وقت‌ها چه چیزهایی می‌شود تنها امید زیستن یک انسان!
seti
من قلب صد پاره‌ام را دوباره با گلهای سپید امید پیوند زدم وقتی که تو مرا یک قدیسه خواندی
Sarwin
آندرومده، دختر کاسیوپه، در اساطیر یونانی که به صخره‌ای زنجیر شد تا توسط هیولای دریا، کتوس خورده شود، او توسط پرسئوس نجات پیدا نمود و یکی از صور فلکی نیز، با همین نام نامگذاری شده است.
(:Tarlan banoo:)
اصلی‌اش چیز دیگری بود اما خودش دوست داشت به این نام صدایش کنند، بهترین دوستم توی خوابگاه بود، او همه چیزم را می‌دانست، سرنوشت ما دو نفر یکجورهایی شبیه هم بود، البته وضعیت ژاکلین خیلی از من بدتر بود. در واقع داوود اولین مردی بود که عاشقش شدم، ژاکلین هم می‌دانست، من و ژاکلین محرم اسرار هم بودیم، من عاشق سادگی داوود که اغلب او را دیوید صدا می‌زدند، شده بودم، با آنکه داوود، اندامی ورزیده و درشت داشت، من
کاربر ۱۴۳۵۷۶۲
نباید از خاطر می‌بردم که من عاشق چشمان آبی دنی هستم!
عشق یعنی کتاب
اصلا خاصیت آن زندان اینطوری بود، آدم خیلی زود هویت واقعی خودش را فراموش می‌کرد و خیلی سریع با شرایط زندان خودش را وفق می‌داد!
عشق یعنی کتاب

حجم

۷۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۵ صفحه

حجم

۷۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۵ صفحه

قیمت:
رایگان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد