بریدههایی از کتاب خطاب به عشق
۳٫۶
(۸۷)
بدجور عذاب میکشم. این همه عشق و این همه نیاز و این همه غرور در وجود هر دو ما خوب نیست، پر واضح است. آخ ماریا، ماریای فراموشکارِ خوفانگیز، هیچکس آنطور که من دوستت دارم، دوستت نخواهد داشت. شاید آخر عمرت این را بگویی، وقتی که بتوانی مقایسه کنی، ببینی و بفهمی و فکر کنی: "هیچکس، هیچکس هرگز مرا چنین دوست نداشته است." اما این به چه درد خواهد خورد اگر ( دو کلمه قابل خواندن نبود.) و من چه خواهم شد اگر تو مرا دوست نداشته باشی، چون نیاز من این است که تو دوستم بداری. من نیاز ندارم که تو مرا "جذاب" بدانی یا فهمیده یا هر چه. من نیاز دارم که مرا دوست بداری و برایت قسم میخورم که این دو یکی نیست.
hedgehog
به خودم میگویم: "ساعت ۶ راه میافتم و ساعت ۱۱ میتوانم او را در آغوش ببوسم." فقط با همین فکر احساس میکنم دستهایم میلرزد. اما اگر مرا دوست نداشته باشی همه چیز بیفایده است. میخواهم رابطهام را با تو تمام کنم اما نمیتوانم زندگیِ بدون تو را تصور کنم و خیال میکنم اولین بار است که اینقدر در زندگی بیاراده شدهام. دیگر نمیدانم.
hedgehog
این تمنای وجودم را درک میکنی؟ نیازی که با خود به همه جا میبرم و مرا چنین کرده است؟ هست و نیستم را در این عشق گذاشتم که چنین سریع بالیده و امروز تمام وجودم را پر کرده است. اگر کمی دوستم داشته باشی برای فکر به نوشتنِ نامه کفایت میکند ولی کافی نیست تا بهخاطر من همه چیز را فراموش کنی. کفایت نمیکند که به خودت بگویی یک ساعت پیشِ من بودن میارزد به اینکه یک روزِ تمام در جنگلِ نمیدانم کجا با کدام احمقِ عضوِ باشگاه خوش بگذرانی. این فکرها ویرانم میکند. یک هفته است که روحم درد دارد. غرورم که سادهلوحانه پای تو ریختمش عذاب میکشد. هر خیالی که بگویی از سرم گذشته و هر نقشهای کشیدهام. دو سه روز است دلدل میکنم بپرم روی دوچرخه برگردم پاریس.
hedgehog
آنچه این موقعیت میسازد عشقی غولآساست که همه چیز را، غیرممکنها را، میخواهد و چیزی نمانده که از تو هم گذر کند. یک هفته است که فکری رهایم نمیکند و قلبم را به تنگ آورده؛ این فکر که تو مرا دوست نداری. چون دوستداشتنِ کسی فقط به حرف یا به احساس نیست، به انجام حرکاتیست که عشق میانگیزد و من خوب میدانم که به نیروی عشقی که لبریزم کرده است میتوانم از دو دریا و سه قاره بگذرم تا کنار تو باشم. اکثرِ سدها سر راه تو سبز شدهاند و کار زیادی نمیشود کرد. من اما تصور میکنم -و این تصور ناراحتم میکند- آنچه تو، تو چنین سوزان و چنین بیمثال، از دست دادهای، شعلهٔ عشقیست که تو را سمت من میکشید. حالا با این تأخیرت هر روز اضطرابم بیشتر میشود. تو به من نامه نوشتهای. درست است؛ اما نسبت به بقیه که اینجا پیشم هستند چیز بیشتری ننوشتهای. و تازه پشت تلفن آنها را میبوسی، همانطور که مرا. خب پس چه فرقی میکند؟ وقتی فرق میکند که بتوانی بیایی رغمارغم تمامِ موانع و صورتت را بر صورتم بگذاری و با من زندگی کنی. تنها با من. تنها تو باشی و من، در میانهٔ این جهان. در روزهایی که میشد مایهٔ مباهات و باعث توجیه زندگیام باشد.
hedgehog
خودت هم نمیدانی من با چه تبوتابی با چه تمنایی با چه جنونی دوستت دارم. تو درک نمیکنی که من نیروی عشقم را ناگهان بر یک نفر متمرکز کردهام؛ عشقی که قبلاً اتفاقی اینور آنور میریختمش به پای هر موقعیتی که پیش میآمد.
hedgehog
از چهارشنبه تا حالا برایت ننوشتهام. دلتنگیام تمام نمیشود. انگار قلبم مدام لای گیرهای فشرده میشود. خواستم کاری کنم که از این فکر و خیالِ دائمی رها شوم اما هیچ فایده نداشت. دو روزِ تمام را در رختخواب به خواندننخواندن چیزهایی و سیگار پشت سیگار گذراندم. بیاراده و با صورت اصلاحنکرده. تنها نشانی که از همه این احوالم به تو دادم، نامهٔ چهارشنبهام بود. خیال میکردم امروز جوابش را دریافت میکنم. با خودم میگفتم "جواب میدهد. حرفهایی پیدا میکند که گره این حس مهیبی که به جانم افتاده را باز کند". اما ننوشتی.
hedgehog
تو را با تمام دل و جان میبوسم.
hedgehog
فراموش نکن کسی را که نسبت به او آنقدر بخشنده بودی و بگذار تو را همانطور که احساس میکنم ببوسم، با تمام عشق و اشتیاقم.
hedgehog
منتظرت هستم و خودت خوب میدانی. تمام روز منتظرت هستم. دیگر نمیدانم باید چگونه فریادش کنم یا به چه زبانی به تو بگویم.
hedgehog
آیا هیچ جایی برای آدمهایی که همدیگر را دوست دارند نیست که بتوانند همیشه آنجا دیدار کنند؟ شاید دارم در چیزی دخالت میکنم که به من مربوط نیست.
hedgehog
ای کاش میدانستی! انتظارم را، بیقراریام را، هیجان فروخفتهام را، تمنایم را. اما چه کنم! تو از هیچ کدام اینها بیخبر نیستی و آنقدر مرا میشناسی که بتوانی آنچه را که نمیدانی، تصور کنی. هر بار که حرکتت را یک روز عقب میاندازی، تصور کن آن روز بر من چه میگذرد.
hedgehog
فکر کن، خیلی به من فکر کن و همینطور تند و وحشی که من دوستت دارم مرا دوست بدار.
hedgehog
تمام تلاشت را بکن که پیش من بمانی. این همه توقع و بدخُلقی را تمامش کن. این روزها زندگیام آسان سر نمیشود. دلیل کافی دارم که شاد نباشم. اما اگر خدایی داری، او آگاه است که حاضرم تمام هستی و داراییام را بدهم تا باز دستت را روی صورتم حس کنم. من از چشمانتظاری و دوستداشتنت دست برنمیدارم، حتی در میانهٔ برهوت. فراموشم نکن.
hedgehog
وقتی آدم قلبش را سرد احساس میکند بهتر است خاموش باشد. تو تنها کسی هستی که امروز دوست دارم برایش بنویسم. اما باز هم دلیل نمیشود. از طرفی بد هم نیست. تا امروز بهترین خصوصیاتم را دیدهای و دوست داشتهای. شاید این اسمش دوست داشتن نباشد. شاید دوست داشتنت واقعی نباشد مگر وقتی که مرا با تمام ضعفها و خطاهایم دوست بداری. اما تا کی؟ سخت شکوهمند اما هولناک است که باید یکدیگر را وقت مخاطره و تردید هم دوست بداریم، در قعر دنیایی که فرو میپاشد و در تاریخی که زندگی انسان پشیزی نمیارزد. همین که چهرهات از ذهنم پاک میشود آرامشم را از دست میدهم. اگر نیایی طاقت خواهم آورد؛ اما چه طاقتی؟ در بطن اندوه، در برهوت دل.
hedgehog
امشب از خودم میپرسم تو چه میکنی، کجا هستی و به چه فکر میکنی. دلم میخواهد به فکر و عشقت یقین پیدا کنم. گاهی ایمان میآورم. اما به کدام عشق میتوان همیشه مطمئن بود؟ یک حرکت کافیست تا همه چیز خراب شود، دستکم تا مدتی. تازه، کافیست یک نفر به تو لبخند بزند و تو از او خوشت بیاید. آنوقت دستکم یک هفته در قلبِ منِ حسود، عشقی باقی نمیماند. با این حالت چه میشود کرد، بهجز پذیرش و درک و شکیبایی؟ و من خودم چقدر محق هستم که از کسی چنین توقعی داشته باشم؟ شاید علت حسادتم این است که تمام ضعفهایی را که حتی قلبی استوار هم میتواند دچارش شود میشناسم و شاید از سر این است که فراق تو و این جدایی نابکار دلواپسم میکند چون میدانم که باید تمنای وصال تنانۀ عاشقانه را با خیال و خاطره برآورده کنم.
hedgehog
احساس کسی را دارم که مدتیست همه چیزش را از دست داده. اگر از من کناره بگیری، همهٔ زندگیام در تیرگی شب فرو میرود. فعلاً امیدی ندارم که به این زودیها ببینمت.
hedgehog
اگر تو اینجا بودی همه چیز آسانتر میشد.
hedgehog
امشب دلم غنج میرود که بیایم پیشت چون قلبم سنگین شده و در نظرم همهٔ راههای زندگی دشوار شده است.
hedgehog
خدانگهدار، ماریای حیرتانگیز و سرزنده. فکر میکنم بتوانم یک عالم از این صفتها برایت ردیف کنم. مدام به تو فکر میکنم و از صمیم قلب دوستت دارم. زود بیا! اینقدر مرا با فکر و خیالهایم تنها نگذار. به حضور پراشتیاقت و به این تنی که به شورم میآورد سخت محتاجم. نگاه کن، دستهای نیازم بهسویت دراز است. بیا و پیشم باش. هر چه زودتر بهتر!
با تمام توان میبوسمت.
hedgehog
اغلب به نوری فکر میکنم که نمیتوانم بی آن سر کنم.
hedgehog
حجم
۶۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۶ صفحه
حجم
۶۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۶ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰۳۰%
تومان