بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خطاب به عشق | صفحه ۳۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خطاب به عشق

بریده‌هایی از کتاب خطاب به عشق

نویسنده:کاترین کامو
انتشارات:نشر نو
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۸۷ رأی
۳٫۶
(۸۷)
با هم زندگی می‌کنیم، مبارزه می‌کنیم و با هم امیدواریم. ماریای عزیزم. نگذار قلبت مأیوس شود، دوباره شعله‌ورش کن، با من و برای من -مرا این‌طور، دور و ‌بی‌یاور و‌ بی‌دفاع رهایم نکن، چرا که عشقمان در خطر است. یک علامت از تو، فقط یک علامت کافی‌ست تا زندگی دوباره ممکن شود. آه! دیگر نمی‌دانم چه بگویم. این سکوت دهانم را بسته است و قلبم را عذاب می‌دهد. دوستت دارم، دوستت دارم به‌عبث، در تنهایی، در زمهریری هولناک.
hedgehog
آی عشق من! دوستت دارم. دوستت دارم. هیچ وقت تا این حد دوستت نداشته‌ام. م.
hedgehog
تو تنها کسی در دنیا هستی که می‌توانم برای آرام شدن به‌سمتش بروم.
hedgehog
تو نمی‌توانی تصور کنی من چه حسی پیدا کردم وقتی متوجه تاریخ دیدار دوباره‌مان شدم: ‌ششم ژوئن. تو مثل آخرین تیوب نجات جلویم ظاهر شدی، آخرین حلقه که میان یک زندگی خالی پرت شده است و من با تمام توان به آن چنگ زده‌ام با چشمانی که به‌اختیار بسته‌ام به هر آنچه این امید آخرین را خراب کند. این‌طور بود که مهیا شدم تا با رضایت کامل به "سوء‌تفاهمی" بزرگ تن دهم. آدم‌ها هیچ وقت خیلی ملاحظه نمی‌کنند که جلوی بچه‌ها چه می‌گویند. خوب به خاطر بیاور روزی را که به خانه‌ات آمدم. دلهره‌های مرا خوب به یاد بیاور. می‌ترسیدم که نکند کسی از راه برسد و تو مرا آرام کردی با این کلمات که فریاد می‌زدی‌: "هیچ‌کس نیست! من دیگر نمی‌توانستم، می‌فهمی؟ همه را فرستاده‌ام بیرون شهر!" همین برایم بس بود. دلم می‌خواست همه چیز را باور کنم و همه چیز را باور کردم بدون هیچ کند‌و‌کاوی. در کورسوی امیدم، همه چیز را از قبل در ذهنم چیده بودم: فرانسین و تو حتماً جدا زندگی می‌کنید، اما به‌خاطر بچه‌ها شکلی از با هم بودن را حفظ کرده‌اید. به‌جز این چطور می‌شد فکر کنی که من روی این تخت که با او خوابیده بودی، خودم را تسلیم تو کنم! عزیزم، این تنها گله‌ای است که از تو داشته‌ام. خودت چطور توانسته‌ای مرا همان جایی در آغوش بگیری که او را گرفته بودی؟
hedgehog
همه چیز جور شد تا دوباره مرا به باور برساند. چرا سرنوشت بار دیگر ما را رو‌به‌روی هم گذاشت؟ چرا ما دوباره به هم رسیدیم؟ چرا این دیدار مجدد درست در همان زمانی بود که باید می‌بود؟ چرا چنین به باور رسیدم؟ ‌چرا؟
hedgehog
ماریا کاسارس به آلبر کامو صبح، جمعه، ۱۶اوت‌ ۱۹۴۹ عزیزم، این هم آخرین نامۀ من. این هم آخرین گام قبل از به هم رسید‌نمان. با فکرش هم می‌لرزم. امروز می‌توانم با امید بسیار با این ساعت رو در رو شوم و دیگر آن سرگیجۀ وحشتناک را حس نکنم که این اواخر فقط با فکر به بودن دوباره در کنار تو به سراغم می‌آمد. اضطرابی غیر‌منطقی که قلبم را با هزار ترس مبهم و توصیف‌نا‌شدنی تنگ کرده بود کاملاً از بین رفته و جایش را به نگرانی‌ای طبیعی داده است که خب، معمولی است؛ نگرانی‌هایی که به‌شکلی مرموز و غیر‌منتظره سر می‌رسد اما الآن در ناب‌ترین سرخوشی غوطه‌ورم و تشنۀ آرامشی هستم که دلِ گرفته سزاوارش است.
hedgehog
عکسی از خودم می‌فرستم برایت حین ورزشی که این روزها اغلب انجام می‌دهم. امیدوارم آخری‌اش را در پانزده روز آینده انجام دهم. آن هم جلوی تو!
hedgehog
دیگر نمی‌توانم در این خلأ و این سکوت، در این سرزمین‌های سرد و بی‌روح فکر کنم. فراموشم کرده‌ای؟ من که همیشه رو به‌سوی تو دارم و قلبم سرشار از عشق است. کمکم کن تا سر سلامت از این سفر به در ببرم و برسم به ساعت برگشتن؛ ساعتی که از همان لحظه که در پیاده‌رو خیابان وَنو از تو خداحافظی کردم، منتظرش هستم. با تمام عشقم می‌بوسمت و به خودم می‌فشارمت. زیباروی من، به‌زودی می‌بینمت. تو را می‌بوسم و نمی‌توانم از تو جدا شوم.
hedgehog
اگر بخواهم از تمام آنچه در من ایجاد کرده‌ای برایت بگویم باید تا ابد حرف بزنم. دوستت دارم. منتظرت هستم. م.
hedgehog
گاهی پیش می‌آید که وقتی دارم گله می‌کنم مچ خودم را می‌گیرم و می‌فهمم که دارم به تو حسادت می‌کنم. با اینکه این سفر سخت است، دلم می‌خواست توی جیب تو بودم و در بیشه‌زار مرا به گردش می‌بردی و مثلاً در جشن بومی شرکت می‌کردم. اعتراف می‌کنم که از عبارت جلوی خانم‌ها با "کلاه‌های پردار" خوشم نمی‌آید مخصوصاً اگر زیبا باشند، اما قطعاً این واکنشی کاملاً شخصی است.
hedgehog
هرگز تو را این‌قدر دوست نداشته‌ام عشق من، فکر می‌کنم که هرگز بهتر از این دوستت نداشته‌ام. داری پیش من برمی‌گردی. فکر اینکه تا پانزده روز دیگر پیش من خواهی بود بی‌تابم می‌کند. وقتی به آن فکر می‌کنم، سست می‌شوم؛ ورطه‌ای در برابرم دهان باز می‌کند و سرگیجه‌ای می‌گیرم که دیگر ادامه دادنش حتی برای یک آن هم ممکن نیست. من همیشه از به‌هم‌رسیدن‌ها می‌ترسم، اما ترسم هیچ وقت به این اندازه نبوده است. انگار که از زمان‌های دورِ فراموش‌شده از هم جدا بوده‌ایم، انگار از وقتی یکدیگر را ترک کرده‌ایم هزار اتفاق افتاده و انگار هر کدام ما در مدار خود کس دیگری شده‌ایم؛ از وضع جسمانی‌مان می‌ترسم، از واکنش‌های متقابل‌مان، از این رازی که همیشه مواجهه و حضور واقعی را می‌پوشاند. چه می‌دانم!
hedgehog
این اواخر "بحران روحی"ام مرا کمی بیشتر از حالت عادی منزوی کرده است و عادت پیاده‌روی در اسکله و قایق‌سواری بر رود مرن از سرم افتاده اما دوباره همه را از سر می‌گیرم. برعکس، خیلی کتاب خوانده‌ام و زمان زیادی را به گوش کردن موسیقی گذرانده‌ام. حساس مثل قبل (به‌همان سیاق سابق) مثل یک چاهْ لذت بیرون می‌کشم از آن (اگر بشود چنین گفت). من هرگز کتاب‌هایی را که خوانده‌ام فراموش نخواهم کرد: بیگانه، کاکاسیاه کشتی نارسیسوس. بعدش احساس کردم آماده‌ام که پی‌یر یا ابهامات را بخوانم. شروعش کردم و می‌نوشیدمش با تمام لذت؛ لذتی که آدم از پیدا کردن راه خودش به‌شکلی خاص می‌برد. خوشحالم که حوصله به خرج دادم. قبلاً ازش صرف‌نظر کرده بودم. در مورد موسیقی، بین صفحه‌های گرامافونی که دارم -بتهوون، باخ، گاهی موزارت و...‌- در کمال تعجب گیّوم دوفه برنده شد.
hedgehog
باز هم تو سرحال و سرزنده در منی. کاش می‌دانستی!
hedgehog
بنویس. بگو برایم که چه می‌کنی و به چه فکر می‌کنی. اسرارت را به من بگو، بنویس که مال منی. می‌بوسمت عشق من، از دور، اما با همان عطش. چشم به راهت هستم. هنوز دو هفتۀ دیگر مانده و من در تدارک بازگشتم. با فکر به تو و به آن روز به خود می‌لرزم. آنجا خواهی بود، نه؟ و آیا تا همیشه مال من خواهی شد؟ آ.
hedgehog
تمام روز همه به من گفتند "دکتر"، "پروفسور"، عناوین افتخاری. بیشتر از هر چیز از همین خسته شدم.
hedgehog
بله، تو زندگی منی، روح من، عزیزترین من، دلخوشی من، طغیان و آرامش زیبای من که در انتظار من است، بگذار تو را فریاد بزنم و تو را صدایت کنم عشق من. با علامت‌هایی بزرگ از این ساحل به آن ساحل؛ این تنها کاری‌ست که می‌توانیم بکنیم. این‌ها اما علامت‌هایی‌ست از جانب آن‌ها که هیچ چیز نمی‌تواند جدایشان کند، که حتی خود دریا هم به آن‌ها می‌پیوندد. آخ! عزیزم، موقع برگشتن... تمام وجودت را...، دوستت دارم، منتظرت هستم. به امید دیداری هر چه زودتر، زیباروی من. می‌بوسمت باز.
hedgehog
نمی‌دانم دلم می‌خواهد تو را در فرودگاه ببینم یا نه. با فکر دیدن تو جلوی خودم از شادی می‌لرزم، اما آنجا مردم هم هستند و من دوست دارم تو تنها جلوی من باشی.
hedgehog
برگرد پیش من، عشق من؛ زود بیا کنارم. دوستت دارم. تمنای تو را دارم. دیگر نمی‌توانم. هر چه زودتر می‌توانی برگرد، در ضمن خواهش می‌کنم برایم بنویس، هرچه بیشتر که می‌توانی... حتی در سفر. دوستت دارم. منتظرت هستم.
hedgehog
با این همه، به تو نیاز داشتم. تمام نامه‌هایت را دوباره خواندم، تمام کلماتت را در ذهنم مرور کردم، تمام حرکاتت را تمام اعمالت را. سرانجام آمدم تا با تو در افسانۀ سیزیف مشورت کنم. هیچ کتابی را نمی‌توان با توجه و اشتیاق و عطوفت بیشتری نسبت به این خواند. و نمی‌توان احساسی به این شدت که من از آن گرفتم، از هیچ کتاب دیگری دریافت کرد. همه چیز دوباره زیر سؤال رفته بود و اگر می‌دانستی عزیزم که چه انقلاب تمام‌عیاری در من بیدار کرده‌ای، شاید باور می‌کردی که ... البته خیلی چیزهاست که به آن‌ها باور داری. خلاصه، دربارهٔ این‌ها بعداً با تو صحبت خواهم کرد. الآن فقط می‌خواهم بدانی که خواندن این افسانه به‌نوعی (هر چقدر هم که مسخره به نظر بیاید) مرا کاملاً با عشقی چنین گسیخته، که به ما تحمیل شده، دوباره آشتی داده است. گفتم "دوباره آشتی داده"، این اصلاً کلمۀ دقیقی نیست، اما دغدغۀ یافتن کلمۀ مناسب را به تو می‌سپارم.
hedgehog
نمی‌توانیم همیشه همان‌طور که دلمان می‌خواهد زندگی کنیم.
hedgehog

حجم

۶۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

حجم

۶۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰
۳۰%
تومان