بریدههایی از کتاب خطاب به عشق
۳٫۶
(۸۷)
دوستم داشته باش، ضد تمام جهان دوستم داشته باش، ضد خودت، ضد من.
Travis
اما هر اتفاقی هم که بیفتد، فراموش نکن که آدمی در این جهان هست که همیشه و هر لحظه میتوانی پیش او برگردی.
Travis
شاید آدم برای اینکه خودش باشد به بودن کسی نیاز دارد.
شراره
اتفاقاتی که ما فکر کردهایم ضد ما هستند فقط مقدر شدهاند تا به ما کمک کنند که احساس حقیقی زندگی را بفهمیم و در این مورد ما را بیشتر به هم نزدیک کردهاند.
شراره
بیشتر از هر چیز دلم میخواست میتوانستم تمام روحم را در چشمانم بگذارم و تا ابد، تا هنگام مرگم، به تو نگاه کنم.
Pouya
کاش فقط دستهایت روی شانههایم بود...
Pouya
کاش تمام وجودت به خواب رود بهجز قلبت و من بار دیگر بیدارت کنم...
Pouya
بدرود عشق من. فراموش نکن کسی را که از زندگی خودش بیشتر دوستت داشت
Pouya
آیا هنوز هم میتوانم تو را ببوسم و با خودم بگویم تو آرزویش میکردی؟
Pouya
هنوز چند ماه از تمرین نگذشته و تو مرا کاملاً فراموش کردهای. من اما نمیتوانم تو را فراموش کنم. باید دوست داشتنت را با قلبی شرحهشرحه ادامه دهم در حالی که دلم میخواست در شور و شادی و حرارت دوستت بدارم
Pouya
من زندگیام را علیه تسلیم گذراندهام، در زندگیام هر چه را که بهگمانم حیاتی بوده انتخاب کردهام و مُصرانه پایش ایستادهام. اگر قرار بود به این چیزها که تو را واداشته چنین برایم بنویسی تن بدهم بایستی خیلی وقت قبل از اینها زندگی را الوداع میگفتم، این زندگی که هیچ چیزی را بی زحمت و ایثار به من نبخشیده است.
Pouya
اگر نمیتوانی بیایی، خیلی ساده است، من در عرض بیستوچهار ساعت برمیگردم پاریس. سلامتیام یا کارم را دوست ندارم، تو را دوست دارم. خوب میدانم که دیگر نمیتوانم منتظر بمانم
Pouya
اگر یکی مثل ژانین چیزهایی را که برایت مینویسم خوانده بود یا آن روز، که به همه چیز شک کرده بودی، میشنید من دارم با چه زبانی با تو صحبت میکنم از تعجب خشکش میزد! با این همه او حدس میزند که من دوستت دارم. اما خبر ندارد که خودت هم نمیدانی من با چه تبوتابی با چه تمنایی با چه جنونی دوستت دارم. تو درک نمیکنی که من نیروی عشقم را ناگهان بر یک نفر متمرکز کردهام
Pouya
بگذار تو را همانطور که احساس میکنم ببوسم، با تمام عشق و اشتیاقم.
Pouya
ماریا کاسارس به آلبر کامو
۷ نوامبر ۱۹۴۹
عشق من. شب از نیمه گذشت.
تولدت مبارک، عزیزم.
و.
علیرغم دوریمان، علیرغم آیندۀ نزدیکی که برای ما مهیا میشود، علیرغم همه چیز، امشب که بقیه راحتم گذاشتهاند، خوشبخت هستم.
اینجا هستم، میان آشفتگی و تو دورِ مرا گرفتهای، همه جا. هوای لانۀ کبوتر من گرم است و بوی بهشت میدهد.
من به تو ایمان دارم و اگر از سر ملال یا بهاشتباه پیش آمده که به عشقت شک کنم، هرگز به فکرم خطور نکرده که تو ممکن است به من دروغ بگویی
hedgehog
"امان از شب!" چون شب بیشتر از هر وقت دیگر از تنهایی و تمنایم احساس وحشت میکنم. همان زمانهایی که برایت نوشتم هر تفریحی بهجز کتاب را رد میکنم چون همهشان مرا بهسوی تو میکشند و در برابر فراق تو قرارم میدهند، پررنگتر و دردناکتر از آن احساسی که مصرانه باعث میشد فکرم یک لحظه هم از تو جدا نشود. الآن که نوبت امیدواری رسیده است شاید بتوانم آنها را بپذیرم اما نمیتوانند مرا سرگرم کنند. نه عزیزم، قصد نداشتم حرفی به زبان بیاورم که تو را برنجاند. تو خنگی دوستداشتنی هستی و من میبخشمت. خودم را نمیبخشم که نمیتوانم خودم را خوب توضیح بدهم.
hedgehog
رویدادهای بزرگ کشتیسواری را دوست دارم: قایق بادبانی ماهیگیرها یا دستۀ دلفینها، مغرور و رها. گاهگاهی میروم سینما: فیلمهای بهدردنخور آمریکایی که من همان یک ربع اول رها میکنم میزنم بیرون. دورهمیها و گفتوگو. به تو اطمینان میدهم حشر و نشری با زنان زیبا نداریم. سر میز من: مردی که استاد سوربن است، مرد جوان آرژانتینی و زنی جوان که قرار است به شوهرش بپیوندد. حرفهای بیهوده و لبخند و از پشت میز بلند شدیم. زن جوان با من درد دل کرد. اصلاً انگار من آدمهای بدبخت را جذب میکنم برای درد دل کردن؛ مخصوصاً وقتی که حرفهایشان سطحی باشد.
hedgehog
من به هیچ چیز اهمیت نمیدهم جز آفرینش و انسان و عشق. تا آنجا که خودم را میشناسم همیشه کاری را که باید میکردم کردهام تا همه چیز را به آخر برسانم. و نیز میدانم که گاهی میگویند: "فقدان کامل احساس بهتر است از احساسی نصفهنیمه." اما من به احساسات کامل و به زندگیهای مطلق باور ندارم. دو نفر که همدیگر را دوست دارند، عشقشان را فتح میکنند، زندگی و احساسشان را میسازند و این فقط علیه شرایط نیست بلکه علیه تمام چیزهاییست که آنها را محدود و ناتوان میکند، به عذابشان میاندازد و بهشان فشار میآورد. عشق، ماریا، جهان را فتح نمیکند اما خودش را چرا. تو خوب میدانی، تو که قلبت چنین سزاوار ستایش است، که ما خوفانگیزترین دشمنان خودمان هستیم.
hedgehog
التماست میکنم که بیایی و درک کنی که به تو نیاز دارم. فارغ از عشقمان، الآن بودنت برایم حیاتیست. روحیهام را باختهام. از هر نظر. و این اعترافیست سنگین.
میدیا
و من چه خواهم شد اگر تو مرا دوست نداشته باشی، چون نیاز من این است که تو دوستم بداری. من نیاز ندارم که تو مرا "جذاب" بدانی یا فهمیده یا هر چه. من نیاز دارم که مرا دوست بداری و برایت قسم میخورم که این دو یکی نیست.
"هلاله"
حجم
۶۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۶ صفحه
حجم
۶۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۶ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰۳۰%
تومان