- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب بلبل
- بریدهها
بریدههایی از کتاب بلبل
۴٫۳
(۵۴)
ما در عشق مییابیم که میخواهیم چه کسی باشیم، و در جنگ میفهمیم چه کسی هستیم. جوانهای امروزی میخواهند همه چیز را درباره همهکس بدانند. آنها فکر میکنند همینکه درمورد مشکلی حرف بزنیم، آن مشکل حل میشود. من متعلق به نسل کمحرفتری هستم. همنسلهای من ارزش فراموشی را میدانند، ما فریبایی بازآفرینی را میشناسیم.
MoonRiver
«ولی عشق باید قویتر از نفرت باشه، وگرنه هیچ آیندهای برای ما وجود نخواهد داشت.»
حوریا
همیشه فکر میکردم چیزی که میخواهم این است که دوست داشته شوم و تحسین شوم. حالا فکر میکنم شاید مایل باشم که شناخته شوم.
Yasaman
ما در عشق مییابیم که میخواهیم چه کسی باشیم، و در جنگ میفهمیم چه کسی هستیم.
حوریا
ما در عشق مییابیم که میخواهیم چه کسی باشیم، و در جنگ میفهمیم چه کسی هستیم.
Yasaman
هرچه به پایان سالهای عمر خودم نزدیکتر میشوم، میفهمم که اندوه، مثل پشیمانی، در دی. ان. ای ما لانه میکند و تا ابد بخشی از وجود ما باقی میماند.
Judy
حالا میدانم که چه چیزی مهم است، و آن چیزی نیست که من از دست دادهام. چیزی که اهمیت دارد، خاطراتم است. زخمها التیام مییابند. عشق پایدار است.
ما باقی میمانیم.
Ma_Az
میگویم: «مردها داستانهارو میگن،» این درستترین و سادهترین جوابی است که میشود به سؤال او داد. «زنها با اون کنار میان. برای ما، این جنگ در سایه بود. وقتی تمام شد، هیچکس برای ما شادی نکرد، هیچ خبری از مدال یا یادبودی توی کتابهای تاریخ نبود. ما در طول جنگ، کاری رو کردیم که باید میکردیم، و وقتی جنگ تمام شد، ما تکههای باقی مونده رو برداشتیم و دوباره زندگی رو از سر گرفتیم.
ترنج
همواره اول کاری را انجام میداد و بعد به عواقب آن فکر میکرد، شاید به این خاطر بود که سالها حس کرده بود تنهاست.
mh.mirvakili
تو برای من نور خورشیدی در تاریکی. و زمین زیر پایم.
Yasaman
جوانهای امروزی میخواهند همه چیز را درباره همهکس بدانند. آنها فکر میکنند همینکه درمورد مشکلی حرف بزنیم، آن مشکل حل میشود. من متعلق به نسل کمحرفتری هستم. همنسلهای من ارزش فراموشی را میدانند، ما فریبایی بازآفرینی را میشناسیم.
Judy
ما در عشق مییابیم که میخواهیم چه کسی باشیم، و در جنگ میفهمیم چه کسی هستیم.
Judy
«میدونی، من عاشق خواهرم هستم. یا میخوام باشم. آخه چطور درست وقتی درمورد چیزی توافق نداریم، این رو فراموش میکنم؟»
mh.mirvakili
حالا میدانم که چه چیزی مهم است، و آن چیزی نیست که من از دست دادهام. چیزی که اهمیت دارد، خاطراتم است. زخمها التیام مییابند. عشق پایدار است.
ما باقی میمانیم.
حوریا
درست وقتی ایزابل موهای بلند و پرپشتش را جمع کرد و در مشت گرفت، ویان گفت: «ایزابل این کار رو نکن.» ولی ایزابل عبوسانه به صورت جذاب کاپیتان خیره شد، موهایش را قیچی کرد و دسته بلند دم مانند موهای بلندش را به او داد. «فکر میکنم داشتن هر چیز زیبایی باید برای ما ممنوع باشه، مگه نه کاپیتان بک؟»
حوریا
ما در عشق مییابیم که میخواهیم چه کسی باشیم، و در جنگ میفهمیم چه کسی هستیم.
Parinaz
هرچه به پایان سالهای عمر خودم نزدیکتر میشوم، میفهمم که اندوه، مثل پشیمانی، در دی. ان. ای ما لانه میکند و تا ابد بخشی از وجود ما باقی میماند.
nina61
«ایزابل شکستناپذیر به نظر میرسه. اون یه پوسته فولادی داره، اما این پوسته از یه قلب مثل پشمک محافظت میکنه.
mh.mirvakili
ایزابل... اون نمیدونه چطور شکست رو بپذیره. سالها خودش رو به دیوار سرد بیعلاقگی پدرم کوبید و سعی کرد علاقه اون رو به دست بیاره
mh.mirvakili
همنسلهای من ارزش فراموشی را میدانند،
mh.mirvakili
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۴۰ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۴۰ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان