هدف امروز: جلوی چشم مردم زیر گریه نزن.
Sara.iranne
چیزی که میتوانی را تغییر بده و چیزی که نمیتوانی را قبول کن.
Sara.iranne
آن زن نُه بچه به دنیا آورده بود و هیچکدام از آنها هم زحمت مردن در بچگی را به خود نداده بودند. نانخور خیلی زیاد داشتند.
Sara.iranne
وان خالیاش را برداشت و آن را با انگشتانش چرخاند. هنوز چند قطرهای در ته گود لیوان باقی مانده بود و ادوارد به تماشای اینطرف و آنطرف رفتن قطرهها نشست، همیشه همان راه مرطوب قبلی خودشان را در پیش میگرفتند. اینکه به زور لیوان را کج کند و جوی دیگری در آن شکل دهد چقدر سخت بود؟ و میتوانست اینکار را با زندگی خودش هم بکند؟ میتوانست فقط بهاندازه کافی همهچیز را کج کند تا نتیجه را تغییر بدهد؟ اگر همهاش را سروته میکرد چه؟ آن وقت میشد؟
Sara.iranne
«کارهای جدید یاد بگیر و کارهایی که از پس انجام دادنشون برنمیآی رو بپذیر.»
Anahid
هرکسی لیاقت این رو داره که بهش رسیدگی بشه. فکر میکنم بعضیها بیشتر از دیگران.»
آزمین
از اینکه آمده بود، خوشحال بود. واقعاً خوشحال بود. ممکن بود که با قلبی شکسته که بیشتر از یک دلیل هم داشت آنجا را ترک کند ولی ارزشش را داشت. او حالا آدم بهتری بود، نه بهتر نه، آدم قویتری بود.
Anahid
«کارهای جدید یاد بگیر و کارهایی که از پس انجام دادنشون برنمیآی رو بپذیر.»
Waver