شب یلدا بدون پایان نیست
میتوانی از آن طلوع کنی
|ݐ.الف
ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
و نگاری گل من
علف هرز در آن میروید
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است
گل بکاریم بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود
|ݐ.الف
همه روز اوّل صبح
سکه مهر و محبّت را
از قلّک دل برداریم
و ببخشیم به اوّل نفری
که به ما میتابد
اوّلین عابر امروز
که از کوچه ما میگذرد
و صمیمانه بگوییم:
«سلام»
Dexter
در میان هر سیب دانه محدودیست
در دل هر دانه سیبها نامحدود
چیستا نیست عجیب
دانه باشیم نه سیب
سپهر
عابری شاید عاشقی باشد
پس به هر عابری سلام کنیم
سپهر
طول عمر ما،
سنّ و سال ماست
عرض عمر ما
قیل و قال ماست
ارتفاع عمر
پر و بال ماست
حجم عمر ما کمال ماست
سپهر
میشود شعله بود با یک شعر
میشود شب شکست با یک شمع
میتوان باغ بود با یک سرو
میشود سایه داشت با یک برگ
|ݐ.الف
گلی در باغ اگر روئید
اگر افسرد
اگر خشکید
رسد تاباز فصل گل
به گلدان مهربانی کن
|ݐ.الف
پیش چشمم امشب
زندگی خواهد سوخت
اختری خواهد خفت
مادری خواهد مرد
|ݐ.الف
و بدانید که در بازی عشق
شرط بستم با خویش
باختم دنیا را
زندگی را بُردم
|ݐ.الف
بگشاییم کمی پنجره را
بفرستیم که اندیشه هوایی بخورد
|ݐ.الف
و بدانید که در بازی عشق
شرط بستم با خویش
باختم دنیا را
زندگی را بُردم
|ݐ.الف
هیچ میدانی آیا
ابر کالسکه نوزاد همین بارانست
|ݐ.الف
حسن باران این است
که زمینیست، ولی
آسمانی شده است
|ݐ.الف
گر ساغرم پر میکنی من ترک مسجد میکنم
میخانه بردهست آنچنان حلاجها بر دارها
|ݐ.الف
دیده بستی، رفتی
و خدا میداند
که پس از رفتن تو
چه شبی بر ما رفت
ای دل آرام سفر کرده
خطر کن
برگرد
|ݐ.الف
دل بُریدی، رفتی
و خدا میداند
که پس از رفتن تو
چه دلی از ما سوخت
|ݐ.الف