آنگاه نگاهش متوجه گوشهیی از صحن کلیسا شد. از میان در باز جنوبی کلیسا شعاعی از نور خورشید از شکاف ابرها عبور کرده وخود را به زمین رسانده بود. نور خورشید مستقیما بر برگهای درخت لیمو میتابید و برگهای سبز شفاف را شفافتر کرده بود، رنگ سبزی که زیباتر از زمرد و ابریشم و یا آبهای اقیانوس اطلس بود. گویی زرگر طبیعت در طرفهالعینی ورودی در جنوبی را چهارچوب درافکنده بود. موجی از شادی در قلب دوروتی جریان یافت. برق زندگی در چشمانش و روح حیات در قلبش روانه گردید احساسی که وجودش را فرا گرفته بود عمیقتر از منطق و تعقل بود، این احساس آرامش اندیشه، عشق به خداوند و قدرت نیایش را به او بازگرداند. به طریق مبهمی برگهای سبز دیگربار قدرت نیایش را به او بازگردانده بود و در دل گفت: «ای سبزینههای سبز، زمین خداوند را نیایش کنید.»
قدسیه خدامی