او مدتها پیش اعتقادش را به مذهب از دست داده بود، اما حالا میدید ناخودآگاه دعا میکند. «خدای مهربون، یه کاری کن یکی این طرف رو ببینه. کاری کن یکی منو ببینه.»
n re
بالای شومینه یک تلویزیون خیلی بزرگ قرار داشت، فرشهای ایرانی فاخر، مبلهای مزین به ملیلهدوزیهای طلایی
n re
رفتن، تلخترین قصیدهٔ بودن است.
n re
همه چیز درست میشه. اینو از درون احساس میکنم.»
n re
حتی در سن هشت سالگی بهاندازهٔ کافی عاقل و زیرک بود که بداند تنها امیدش برای داشتن یک آیندهٔ بهتر، از مسیر تحصیل محقق میشود.
n re
یکی از نشونههای پیری اینه که هر چی میگذره بیشتر و بیشتر دربارهٔ گذشته حرف میزنی.»
n re
«طمع همیشه انگیزهٔ قویایه.»
n re
هیچ چیز نمیتوانست به اندازهٔ این دردآور باشد که در سن هشتادوشش سالگی بفهمی افرادی که فکر میکردی بهترین دوستانت هستند و همیشه به آنها رسیدهای، در تمامی این مدت بهت خیانت میکردهاند.
n re
بخش زیادی از زندگی شانس است.
n re
هر کس سر دیگران کلاه بذاره، بهخصوص اونایی که باهاش مهربون بودن، باید بره زندون
n re
شاید بعضی از شماها بدونید عشق در نگاه اول یعنی چی؟»
n re
آدما نگاهت میکنن؛ پس کاری کن که ارزش وقت اونا رو داشته باشی.»
n re
وقتشناسی، ادب پادشاهان است.
n re
خدا میدونه تعداد آدمایی که توی این دنیا میتونم بهشون اعتماد کنم، خیلی کمه.
n re
«آدمیزاد از یه لحظه بعدشم خبر نداره.»
n re
همه چیز درست می شه، البته در صورتی که مشکل دیگهای تا اون وقت برامون پیش نیاد
n re
چهرهٔ دروغین باید آنچه را قلب دروغین میداند، پنهان کند.»
AS4438
«من هیچوقت پولم رو برای فرستکلاس هدر نمیکنم. ته هواپیمام به اندازهٔ جلوش تند میره، فرقی نمیکنه که.»
n re
چهرهٔ دروغین باید آنچه را قلب دروغین میداند، پنهان کند.»
n re
«متأسفانه، خیلیا جواهرات زیباشون رو تو گاوصندوق نگه میدارن و هیچوقت ازشون استفاده نمیکنن. البته که باید مراقب بود، اما چرا نباید از داشتنشون لذت برد؟»
n re