بریده‌هایی از کتاب ماجراهای شرلوک هلمز (جلد اول)

اگر ناعدالتی‌های این دنیا در دنیای پس از مرگ جبران نشود در آن صورت زندگی چیزی جز یک بازی بی‌رحمانه نخواهد بود.

به نظرم همه‌ی مردها در گوشه‌ای از قلب خود رازهایی دارند که از در میان گذاشتن آن‌ها با دیگران خیلی استقبال نمی‌کنند

پرونده سینت پانکراس را به یاد داری که در آن یک کلاه لبه‌دار کنار جسد پلیس مقتول پیدا شد؟

گاهی اوقات در میان عقاب‌ها هم یک کلاغ پرواز می‌کند.

شب زیبایی بود و می‌شد هلال کامل ماه را دید. پس از کمی نگاه کردن به ماه بر روی تخت نشستم و سعی کردم با خواندن کتابی ذهنم را مشغول موضوعی دیگر کنم. آتش داخل شومینه هم روشن بود. گردسوز روشن کنار تختم هم نور کافی برای مطالعه را فراهم می‌کرد.

اگر ناعدالتی‌های این دنیا در دنیای پس از مرگ جبران نشود در آن صورت زندگی چیزی جز یک بازی بی‌رحمانه نخواهد بود.

شاید برای کارآگاهان دیگر، پایان خوش پرونده‌ها با دستمزدهای هنگفت موکل‌هایشان معنی پیدا کند. اما من موفقیت را چیزی جز شادی خانواده امس ورث و آقای جیمزماد نمی‌دانستم. این هم نکته‌ی دیگری بود که واتسون از آن خبر نداشت.

حالا که صحبت از دوست قدیمی و صمیمی‌ام پیش آمده است از فرصت استفاده می‌کنم تا حرفی که همیشه می‌خواستم درباره همراهی او با من در طول پرونده‌ها بزنم را بگویم. این دوست عزیز که وقایع ‌نگار حرفه و زندگی من هم می‌باشد، به هیچ وجه تنها به دلیل رابطه دوستی‌مان مرا همراهی نمی‌کند. او در بسیاری مواقع به نکات ریزی توجه می‌کند که من متوجه آن‌ها نمی‌شوم. او دستیاری است که برای حل معماها زمان می‌گذارد و در موقعیت‌های خطرناک از انجام دادن کارهای پرخطر شانه خالی نمی‌کند، بعلاوه اینکه همیشه مشتاقانه به استدلال‌های من گوش می‌کند. آینده برای او مانند یک پرونده بسته می‌ماند که هنوز زمان کشف حقایق آن نرسیده است. به طور خلاصه باید بگویم او یک دستیار ایده‌آل است و اینها دلایلی هستند که باعث می‌شوند او همیشه همراه کارآگاه شرلوک هلمز باشد.

واقعاً درک آنچه سرنوشت برای آدم‌ها رقم می‌زند کار دشواری است. اگر ناعدالتی‌های این دنیا در دنیای پس از مرگ جبران نشود در آن صورت زندگی چیزی جز یک بازی بی‌رحمانه نخواهد

من غیر از شما چیزی نمی‌بینم. فقط یاد گرفته‌ام به آنچه می‌‌بینم، دقت کنم.