چای یعنی «رسیدم به آبادی، رسیدم به خانه»؛ ولو آبادی خراب عموسالک که هفت هشت جفت چشم سیاه و بیکار گوش تا گوشش گردن کشیده و بوی آمدن نورا را حتی قبل از آمدنش شنفتهاند
زهره
حالا اگر روزی گذارتان به بیابانهای اطراف شهر فیروزه افتاد، پای پیاده و در صبحدم، در آن خنکای بنفشی که هنوز میان شب و روز جنگ است، با طمانینه در بیابان قدم بزنید و زمین را بنگرید و رازهایتان را با خود زمزمه کنید. اگر گوش هنوز آنجا باشد صدایتان را خواهد شنید و در سینه ضبط خواهد کرد.
زهره
عطر و بوی چای در قاموس دل مردم این سرزمین یعنی بوی آشنایی و امنیت. هیچکس از دیدن شمایل پلیس و سرباز آنقدر دلش قرص نمیشود که از استشمام بخار فراری چای دمکشیدهای که از قلقل سماور قهوهخانه یا کتری برقی آشپزخانه بیرون میزند. چای یعنی «رسیدم به آبادی، رسیدم به خانه
mary